آخرین دست نوازش را بر شانه آدمها میکشم
دارالسلام، خانه خداحافظی همیشگی است، خانهای که برای آخرینبار با پاهای خودمان به آنجا نمیرویم، بلکه سوار بر تخت روان، روی شانههای نزدیکانمان در سلوکی سیاهوار فتحش میکنیم و منتظر شنیدن فاتحه میشویم.
امروز گفتوگویم با کسی است که سالهاست در «وادی خاموشان» مشغول کار است و به قول خودش درِ روزیاش با بستن در خانه آخرت مردم باز میشود. ۶۱ ساله که چروکهای صورتش نشان از پیری ندارد، بلکه آفتاب سوزناک و سرمای استخوانسوز را حکایت میکند در تلاشِ سختش. «جواد عظیمی»، کارگر دفن، مامور خاکسپاری و به قول خودش «قبرکَن»!
آقا جواد برای خوانندگان سیلک از خودت بگو!
جواد عظیمی هستم و ۱۲ سال هست که در دارالسلام کار میکنم، قبل از این در موزاییکسازی پدرم کار میکردم، آن روزها که من آمدم، دارالسلام اینجوری نبود، الآن آنقدر درخت و گل و سبزه دارد که دل آدم نمیگیرد، چند سالی است اینجا شده مثل بهشت، اصلا شبیه قبرستان نیست، ترسناک نیست.
اینجا یک نفر داشتیم به عنوان «دولتآبادی» -خدا بیامرزدش- من بعضی وقتها میآمدم کمک آقای «بخشی» تا اینکه متوجه شدم، نیرو میخواهند و آقای «دولتآبادی» به من پیشنهاد داد من هم قبول کردم، این شد که کارگاه موزاییکسازی را با مشورت پدر رها کردم و آمدم دارالسلام، در واقع شدم مأموری که خدمات طلایی پس از مرگ را انجام میدهد!
کار شما اینجا دقیقا چیست؟
من کارگر دفن هستم، اما به ما میگویند قبرکَن، در واقع قبر را کسانِ دیگری میکنند، البته مثل قدیمها با بیل و کلنگ این کار را نمیکنند، پیمانکاران قبرها را به صورت مرتب و کنار هم میسازند. برخی قبرها سه طبقه هستند و برخی دو طبقه، ما در واقع در قبرها را باز میکنیم، در واقع ما کارگر دفن هستیم و جنازهها را در قبر میخوابانیم اما به ما میگویند قبر کن! اول بالشتکی از خاک درست میکنیم و بعد از اینکه میت را به شانه راست رو به قبله خواباندیم، لحد را میگذاریم و خاک میریزیم.ما روزی ۱۲ ساعت سر کاریم،۷ صبح تا ۷ عصر، کار ما بیشتر بعدازظهر است چون اغلب بعدازظهرها خاکسپاری انجام میشود. البته روزی هم هست که هیچ خبری نیست، روزی ما هم اینجوری است، همیشه خاکها را کنار میزنیم، ما با خاک بازی میکنیم «بخشی» با آب!
اینجا دو نفر کارگر قبرکن هستیم. بعضی روزها که خیلی بازار کار داغ میشود و جنازهها زیاد میشوند، ممکن است به کاری نرسیم و یک کارگر از دیگر جاهای دارالسلام قرض میگیریم.
برخوردت با مردم و برخورد آنها با شما چگونه است؟
من که سعی میکنم با مردم خوشرفتاری کنم اما آنها ناراحتند، خب حق دارند، ناراحتی آنها به دلیل مرگ نزدیکانشان است، در شرایط عادی نیستند، مثلا بعضی وقتها میآیند جلوی ما را میگیرند و میگویند چرا پدر من را خاک میکنی؟ آرام روی برادرم خاک بریز! و … اغلب گریه و زاری میکنند، بعضیها هم وسط گریه زاریشان خوشحالند!
خوشحال؟
بله! مثلا فرد فوتشده مدتها بیمار بوده و حالا با مرگ شفا پیدا کرده است. خب این بنده خدا هم خودش راحتشده، هم دوروبریهایش، هرچند مرگ کلا تلخ و ناراحتکننده است.
از آشناهای خودت کسانی را دفن کردهای؟
خیلی زیاد، خاله خودم را چند سال پیش اینجا دفن کردم، خدا شاهد است هیچ فرقی برای مردهها نمیگذارم (میخندد) کاری که برای مردهها انجام میدهم همه یکجور هست پارتی بازی نمیکنم، گذاشتن لحد و ریختن خاک و تمیزکردن دور قبر، کار دیگری نیست که بخواهم برای کسی فرق بگذارم!تا حالا شده کسی را دفن کنی و گریه کنی؟
فقط یک بار، خانم تصادفی بود که بچه کوچکی داشت و بچه بدون هیچ حرف، آرام کنار قبر نشسته بود و آنقدر دلم برای این بچه سوخت که گریه کردم، منی که حتی برای فامیل خودم اشکی نریختم با خیرهشدن بچه به مادر مردهاش گریهام گرفت.
سختی کارت چیست؟
زمستان و تابستان زیر آفتاب و باران و برف باید قبر را باز و پر کنیم، اما سختی کار بیشتر دیدن ناراحتی مردم است، یکی دیگر از سختیهای کارم این است که برخی جنازهها چندین روز ماندهاند و بوی تعفن گرفتهاند، اما بالاخره باید دفن شوند.
بعضی میتها هم سنگین هستند و خب مرده هم که اختیاری از خود ندارد، سنگینتر میشود، ما هم به هر ترفندی هست این بندگان بیجان خدا را در قبر میگذاریم.
یک بار یادم میآید در قطعه گلزار شهدا مشغول کار بودم، یک مادر شهید آمد و از من درخواست کرد که در بازسازی سنگ قبر ِ شهیدش با آنها همکاری کنم، مادر شهید گفت لطفا سنگ قبر را بردار، تا کلنگ را به سنگ زدم، قرنیزهای زیر قبر ریخت و من هم افتادم، از بخت بدم قبر سه طبقه بود و کتفم در رفت، چشمهایم را که باز کردم دیدم روی تخت بیمارستان بهشتی خوابیدهام، این اتفاق نوروز پنج سال پیش افتاد.
موقع بازکردن قبرها شده به چیز خاصی فکر کنی؟
من کلا فکر نمیکنم (با خنده میگوید).{بعد از فکر و مکثی کوتاه} گاهی یاد آخرت میافتم و به خودم میگویم، چه راهی در پیش داریم! داخل قبرها خیلی گرم است بعضی وقتها میگویم«مُرده این زیر چه کار میکنداز گرما؟».
اینجا در معرض بیماری خاص هم هستی؟
نه، در این چند سال اصلا مریضی خاصی نگرفتهام، ما سالانه واکسینه میشویم، برای جلوگیری از بیماریها، سالی سه بار تحت مراقبت قرار میگیریم و واکسینه میشویم.
تا حالا شده از مرده بترسی؟
نه ، باید از زندهها ترسید چون جان دارند و برای آدم نقشه میکشند، از مردهها که نباید ترسید! مرده دستش از دنیا کوتاه است، کاری دستش نیست که ازش بترسیم.
و حرف آخر!
ما قراردادی هستیم، توقع نداریم استخدام بشویم، همینکه از حالت پیمانکاری دربیاییم و ما را هم جزو سازمان کنند، کافی است.
گفتوگو از مرتضی دهقان چاپ شده در دوهفتهنامه سیلک شهرداری کاشان
عکس: زهره کبودوندی