تقلیل دغدغه به لقلقه

مشکات آنلاین: سید احسان گلپر، آموزگار و فعال فرهنگی در یادداشتی پیرامون واکنش‌های لحظه‌ای و هیجانی به مسائل مختلف در فضای مجازی نوشت:

صفر

اینستاگرام را باز می‌کنی و قطار استوری‌ها ردیف است؛ لابد حدس می‌زنی که پشت آن تصویرهای محصور در دایره‌ی قرمز و سبز چه تصاویر دیگری نهفته است.

-روی‌ام به دیوار- تلگرام را باز می‌کنی و با انبوه پیام‌های نخوانده‌ای مواجه می‌شوی که نیمی‌اش بازارسال از همان کانال‌های خموش‌شده‌ی روضه‌خوان بر حال امروز بلاد مسلمین است.

یک

رسانه از ما چه می‌خواهد!؟

رسانه ابزار کیست؟

هدف غایی‌اش کجاست؟

سواد پاسخ دادن به این پرسش‌ها را ندارم و هدف از نوشتن این سطور هم این نبوده و نیست؛ اما اندیشیدن به این پرسش‌ها در دوره‌ای که زیست مجازی بر زیست غیرمجازی انسان غلبه پیدا کرده، خالی از نکته نیست. هرچند پاسخ این پرسش‌ها می‌تواند متعدد یا حتی متناقض باشد؛ یک نفر در خدمت افکار عمومی‌اش ببیند و یک نفر در دست ارباب قدرت.

دو

عادت کرده‌ایم به گفتن دردها و زار زدن بر آن‌ها و روضه خواندن و ناگهان: هیچ.

هیچِ هیچ. یعنی باورت نمی‌شود که آن که ساعتی پیش بر فلان فاجعه (تو فرض کن آشغال‌گردی یک کودک) جوری ضجه می‌زد که پیش خود می‌گفتی: عن‌قریب است که پس بیافتد؛ این ساعت از لاکچری لایف خود در فلان رستوران استوری بگذارد.

سخن این نوشته حول و حوش این رفتار متناقض نمی‌گردد؛ هرچند این هم خود مجالی می‌طلبد و سخن در این سطور چیز دیگری‌ست.

شبکه های اجتماعی (1)

سه

می‌گویند: درباره‌ی کاری که می‌خواهی انجام بدهی، صحبت نکن؛ چه این‌که ذهن تو گفتن‌‌اش را به مثابه‌ی انجام دادن‌اش می‌انگارد و تمام.

من هم می‌گویم: بعضی از دردها و دغدغه‌ها را نباید فریاد زد؛ چه این‌که ذهن تو یا خود تو فریاد زدن‌اش را به مثابه‌ی انجام وظیفه کردن می‌انگاری و تمام؛ یعنی دغدغه‌ای که برای‌اش ساعتی پیش رگ گردن‌ات را وسط گذاشته بودی، با یک دو خط نوشتن و چندتا فحش به مسببین و در اغلب موارد به مضحکه گرفتن‌اش؛ مثل آبی روی آتش می‌شود و آن آتش‌فشان اولیه تبدیل می‌شود به نواحی مرکزی قطب شمال.

یعنی من برای بی‌آبی غیزانیه استوری کردم؛ برای قتل رومینا شعر گفتم و برای دردهای هر روزه‌ی این بلاد روضه خواندم؛ آخرش؟

همین.

من وظیفه‌ام را نسبت به جامعه‌ام ادا کردم؛ بدون هیچ خروجی‌ای.

گمان من این است که سردمداران هر ملک و مملکتی، نه‌تنها از این واکنش‌های لحظه‌ای هیجانی اینستاگرامی و فحش‌های پایین صفحه‌شان ناراحت و دل‌خور نمی‌شوند؛ بل بسیار هم خشنود و راضی‌اند که این انرژی نهفته‌ای که می‌تواند کارکردهای بسیار خطرناک‌تری و البته بسیار کاربردی‌تری داشته باشد این لباس عاجزانه را بر تن کرده و منتها هزینه‌ای که دارد فشردن دکمه‌ی بلاک است.

از این منظر شاید بتوان گفت که رسانه‌های جمعی ابزار سیاست‌مداران است و نقش سوپاپ اطمینان جامعه را برای‌شان ایفا می‌کند.

چهار

ننوشتن از دغدغه‌ها به معنایی بی‌دغدغه بودن نیست و نگارنده معتقد است نوشتن‌شان وظیفه بر گردن نحیف‌مان می‌آویزد و اگر از عهده‌شان بیرون نیاییم نه پیش مخاطب (که او هم مثل ما فراموش می‌کند) که پیش خودمان شرم‌سار می‌مانیم.

تمام سخن این است که با نوشتن درباره‌ی یک درد یا یک کم‌بود، وظیفه‌ای را از گردن‌مان ساقط نکرده‌ایم که هیچ؛ بل‌که تازه شروع جدی وظیفه‌مان نسبت به سوژه‌ای است که در موردش قلم‌فرسایی کرده‌ایم.

نوشتن، آغاز است.

 

پی‌نوشت:

سعی کردم دغدغه‌های‌ام را به لقلقه‌ی زبان تقلیل ندهم و باشد که این آتش نهفته که در سینه‌ی من است روزی روزگاری گل خورشید بردمد و با گفتن‌شان خیال خود را آسوده نکنم که بله من هم ادای دین کردم و وظیفه‌ی انسانی خود را گزاردم.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.