حالمان خوب می‌شود؟!

 

به میزانی که لذت می‌بریم زندگی می‌کنیم، لذت، میوه رضایتمندی و خوشایندی از زندگی است. مقدار ماندگاری در دنیا معیار زندگی نیست، حیات حقیقی همان فرصتی است که انسان در آن لذت می‌برد.

خوشایندی از زندگی درگرو زیست اخلاقی است. گام اول زیست لذت‌بخش درگرو دو باور است، اول اینکه آدمی ذوابعاد است و توجه به‌تمامی ابعاد و حفظ تعادل و ایجاد تناسب بین آن‌ها لذت می‌آورد. دوم اینکه انسان به کائنات بدهکار است و باید بدهکاری خود را بپردازد. اگر این دو باور از فکر و ذهن به دل بنشیند، امید است وجود انسان به سامان شود، وقتی نظام وجودی انسان به سامان می‌شود، فرد به زبان عامیانه می‌گوید «حالم خوب است».

گرایش‌های بشری مشهود عبارت است از: میل به زیبایی، میل به حقیقت و دانایی، میل به پرستش و ستایش و میل به نیکی. این امیال متعالی وقتی در عالم وجود تجلی می‌کند، تحول می‌آفریند، گرایش به زیباییِ انواع هنر، میل به داناییِ انواع علوم، میل به پرستش، انس با معنویت و میل به نیکی، نوع‌دوستی و دیگر خواهی و همزیستی را به ارمغان می‌آورد.
پاسخ به هریک از این گرایش‌ها به‌تنهایی و بدون توجه به بقیه حال آدمی را مکدّر می‌کند. ارضاء عادلانه این امیال، موجب تعادل وجوه وجود و سبب همگرایی گرایش‌ها می‌شود. این تناسب و تعادل که نتیجه ارضاء تمامی گرایش¬هاست، آدمی را دل‌اسا می‌کند. هر که عطش زیبا گرایی خویش را سیراب نسازد، ساز وجودش کوک نمی‌شود. زیبایی‌های شنیداری را باید شنید و قشنگی‌های بصری را باید دید تماشای نقش طاووس و شنیدن صفیر بلبل هردو نیاز آدمی است ولی لذت ما از دیدن چشم خند و لبخند کودک نیمکت نشین امروز که دیروز در زباله ها پرسه می‌زد از شنیدن آواز آب و بلبل کمتر نیست دسته سرود سرصف مدرسه روستا دل را به‌اندازه آوای چلچله‌ها می‌نوازد، آری «تا هنر هست جهان ارزش ماندن دارد».

باید همواره آموخت و بر دانایی خویش و خویشان زمینی افزود تا عطش دانایی سیراب شود و روح حق نیازی ما نفس بگیرد باید به دیگران نیکی کرد. نیکی کردن نیاز ماست. آنکه فقط خود را می‌بیند، نابینایست. انسان خودبین، انسان گرسنه، تنهاست و ناخودآگاه از گرسنگی و تنهایی و نابینایی رنج می‌برد. اصلاً سرّ رنج زمین همین است باید باور کنیم لذت و رضایتمندی در دیدن لبخند دیگران است. ما در باهم بودن حالمان خوب می شود، جوینده حال خوب باید حالی را خوب کند. اگر از گل کاشته دیگران حالمان خوب می‌شود گل بکاریم تا حالی خوب شود.

از همان زمان که زمینی شدیم، شکافی بر تن هستی افزودیم، زیرا شعارمان این بود می‌خوریم تا بمانیم. غافل از اینکه با خوردن، سدِ ماندن دیگران می‌شویم. مراد از دیگران هر چیزی غیر از ماست. چهره سیبی که با دندان ما می¬درد و صدایی که برای لالایی ما می‌گیرد و قامتی که برای قد کشیدن ما کمان می‌شود و آن هزار آوایی که در چمن گوش را می‌نوازد و عاقبت می‌سوزد. همه هزینه ماندن ماست. هر که همواره از دیگران هزینه کند باید در انتظار سیلی نامرئی طبیعت باشد. طبیعت در برابر ضربه‌های آدمی و روزنه‌هایی که آدمی در تن طبیعت ایجاد می‌کند، ساکت نمی‌نشیند. مگر رخنه‌ها را خود آدمی پر کند. باید با پر کردن رخنه‌هایی که ایجاد می‌کنیم خود را در برابر سیلی‌های مدافعانه طبیعت مصونیت ببخشیم. اگر حالمان بد می‌شود شاید این بدی، سیلی طبیعت باشد. جهان از ما طلبکار است گل‌هایش را پرپر کردیم و به دست شعله سپردیم و عطر جانش شیشه کردیم. باید شاخه گلی و بوته‌ای و درختی به زمین هدیه کنیم؛ و لبخندی به لب‌ها، شاید حالمان دوباره خوب شود.

 

دکتر حمیدرضا فهیمی تبار

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.