خیابان امیرکبیر و خواب عمیق تاریخ
خیابان امیرکبیر نمایشگر تمام قد تراکم تمدن است. خطوط پیشانیاش از یادگارهای بسیار در گذر ایام از هفت هزار سال تا هزار و سیصد و نود و هفت هجری شمسی حکایت دارد. آبستره روزگارش یا هجوم مغول بوده و یا جشنهای شاهنشاهی. قصهی نیم قرن اخیرش از کوچهباغها و مسیر خاکیاش شروع میشود تا به ترکهای آسفالتش میرسد و بودجههای بلوکهشده، طرحهای معوقه و توپ را از زمین شهرداران و شهریاران قبلی به فعلی انداختن و رفتن و رفتن و رفتن.
اما کاش تنها رفتن بود، این رفتن باقیاش ماندن است چرا که برجای گذاشتن همراهش است، برجای گذاشتن تعلیق، و این است حافظهی تاریخی مردم ما که زادبومشان را با کشاورزی و قالیبافی گره زدهاند و در این روزگار بی سروته صنایع دستیشان در موزه «لوور» پاریس جلوهگری میکند اما زادگاه هفت هزار سالهشان را از گزندهای طبیعی امانی نیست و عمر چنان شتاب گرفته که آشناییزداییها بر تارو پود خیابان صدراعظم قاجار دیگر چشمانی را خیره نمیکند.
سنت، مدرن است. مدرن، سنت. زمان در گردونه ی چرخدندههای خود سبک زندگی مردمان «سیلک» را خرد کرده و تنها چرکی از بناهایی را گذاشته و سننی. و به تاریخ هزاروسیصد و نود و هفت هجری شمسی سبک زندگی مردمان سیلک شده سرو غذا بر پیکرهی سنگفرشها و بوق کرکنندهی ماشینها با ویراژهایی که رویاهای مردمانش را هم برنمیتابید که ترکهای خونآلود خیابان برای نوعروس و شاهداماد هوار بکشند، چنان که اولین روز باهم بودنشان آخرین روز زندگیشان باشد.
اگر نگوییم تاریخ تکرار میشود، حداقل تاریخ در رگ و پی آدمها نشانههای یکسانی بر جای میگذارد و پیوندشان میدهد. مردمانی دور و نزدیک را. آری در رویاهای صدراعظم نیز نبود تفرجگاه پادشاهی قتلگاهش شود که شد، و حالا کیلومترها کوه و کمر را مردم ایران زمین باید بکوبند و بیایند. صفهای طویل را اقامه کنند و چشمانتظار نگریستن قتلگاه صدراعظم باشند.
اَپِلها در دست پای بر گرمترین رنگ جهان بگذارند تا لنز دوربین در آغوششان گیرد. اما آنچه هست و در لنز دوربینها و در خبرها نیست نالههای ناتمام این خیابان است. نیستند این مردم در هیچ کجا! مردمی که دم فرو بستهاند چه بسا که قتلگاه نالههایشان گلوگاهشان است.
مگر خیابان و مردم را مددیست؟ چند گلدان گل و چراغانی، عیدی ایام سرورش است گویی که قدرت، مدام خودش را قی میکند و پس میاندازد، تنها گاه اگر زور نالهها بچربد با آسفالتی پارهپاره جمالش را صفایی میدهند، کورسویی باشد، مسافری بیاید، گشتی بزند، گل و گلابی از این قتلگاه به سوغات ببرد؛ این است که همه چیزش شده ناتمام از داستان صدارت امیرکبیر، تا میدانهای نیم دایره و بلوار که فردای دیروز این خیابان است، از دیروز افتتاحش.
برگههای بلوارشدنش هر روز مهر و امضا میشود، خاک میخورد شاید در همان حمام رگ و پیاش را میزنند و روز دگر روز از نو روزی از نو. ترک و کرد و بلوچ و لر چه میداند از این تفالههای تاریخ که تمام نمیشود. مگر میشود به زبان نیاورد؟ تاریخ تکرار میشود. آغاز و پایان، همه تاریخ است. از مردمان گمنام گرفته در دل تپهها تا نامدارترینشان در ریاضیات، شعر، هنر و سیاست. و مردمان گمشده در خلاء شهر و استان.
و امروز تاریخی است از آنچه که نباید باشد و نباید ” باشد است ” که کاه فشاننشینان را بی رمق و خوابآلوده کرده است انفعالی سخت تاریخی، که کمتر وجدانی پاسخگویش میشود. و چنین است چرخهی دام و دانه و مدام در دام دانه افتادن مرگ تدریجی است. مرگ تدریجی مردمان این خیابان و تاریخ است که خونشان قطره قطره بر پای سروهای بلندقامتی میرود که شاید مادام که ایستادهاند پوزخندی بدرقه رهگذر پیکرهی خیابان میکنند.
شیوا آقابزرگیزاده ــ کاشان آنلاین: