شورش حاشیه بر اصل

صادق صدقگو: آنهایی که در دوران دانشجویی ام در اوایل دهه هشتاد به اتاق شخصی من آمده بودند و از طرفی با روحیاتم آشنایی کاملی نداشتند، در بدو ورود خیلی تعجب می کردند و اکثراً می پرسیند که رابطه عکسهای روی دیوار چیست؟ تصاویر افراد مختلفی که شاید هیچ قرابت و همخوانی  ویژه ای با هم نداشتند و تنها با «چسب ایدئولوژی» در کنار هم قرار گرفته بودند که یکی از آنها ابراهیم حاتمی کیا بود.

آثار ابراهیم حاتمی کیا را بارها و بارها دیده و مرور کرده ام. مرورهایی که بعضاً از مرز اعداد تک رقمی گذشته ولی بی اغراق هر بار دیدنش، همچنان برایم تازگی اولیه را دارد و تکراری نمی شود. روند و داستان برخی از فیلمهایش تراژدی زندگی خیلی از ماست. و از این رو با دیالوگ های: دایی غفور در بوی پیراهن یوسف، سعید در از کرخه تا راین، حاج کاظم و احمد و عباس در آژانس شیشه ای، مرتضی در موج مرده، ناصر در به نام پدر، حیدر در بادیگارد و…. بارها گریسته ام. گریه هایی که نه از سر عجز و غم که از سر دلتنگی و شاید بی پناهی.

حاتمی کیا بخشی از هویت و زبان گویای نسل جنگ و پس از آن است. زبان گویای خانواده هایی که دردهای ناپیدا، ناملموس و شاید ناگفتنی دارند.

زبان گویای نسلی که بغض های فرو خورده ای در گلو دارند و بقول حاج کاظم آژانس شیشه ای، خیبری  و اهل نی، هور و آب هستند اما دود ندارند ولی سوز دارند!

زبان گویای مردانی که بقول مرتضی در موج مرده، رفتند تا بجنگند و قرار بود دیگرانی مواظب بچه های آنها باشند ولی کم فروشی کردند.

زبان گویای نسلی دردمند و دغدغه دار، صادق و شریف که فرسنگها با خاکِ جبهه نخورده هایِ متواضع و متظاهر فاصله دارند.

 زبانی گویا برای رسوایی قاعدین کوته نظر دیروز و مدعیان بی هنر امروز که هرگز در عرصه های خطر و صحنه های از خود گذشتگی حاضر نشده، نمی شوند و نخواهند شد چه برسد به اینکه در مواقع حساس بخواهند به قول حاج حیدر در بادیگارد از «شخصیت نظام» دفاع کنند.

زبان گویای نسلی که در روزگار تنهایی و غربت همین نظام، عاشقانه و مخلصانه رفتند تا جان شان را بر سر اعتقادشان بگذارند و از این رو خود را همچنان وابسته این نظام می دانند.

اما حاتمی کیای اختتامیه فیلم فجر، حاتمی کیای همیشگی ما نبود.

من نه فیلم به وقت شام را دیده ام و نه تخصصی در حوزه سینما دارم. اما می دانم دین من، آیین اخلاقمداری است و پیامبر مان(ص) نیز بر این باور است که مبعوث شده تا شرافت‌های اخلاقی را کامل و تمام کند.

رفتار یکشنبه شب ابراهیم حاتمی کیا از این جنس نبود. حمله ها و هجمه هایی که حتی به فرض صحت، نه جایش آنجا بود و نه می شود دلیلی منطقی برای آن یافت. نه الزامات یک سخنرانی متین و منصفانه را داشت و نه قواعد یک انتقاد سازنده و موثر را.

نوعی شلوغ کاری و شو تبلیغاتی بود و از آنجا که من حاتمی کیا را هنرمندی هوشمند و نکته سنج می دانم، این اقدام او را نیز حرکتی هدفمند تلقی می کنم.

حاتمی کیا اهل ارزیابی جوانب هر موضوع، بررسی اوضاع، تحلیل شرایط و سپس اقدام است. یعنی اهل حساب و کتاب است. همچنان که در بخشی از سرمقاله ای که روز 10 فروردین سال 79 در روزنامه صبح امروز برای ترور سعید حجاریان نوشت: «ما سینمایی ها هر ثانیه و لحظه برایمان حساب و کتاب دارد.» پس این حرکت او را می توان حساب شده دانست و تفسیرهایی زیادی بر آن نهاد و شواهدی را نیز بر صحت این تفسیرها، مستند ساخت .

 بعید می دانم هیچ ایرانی وطن دوست و آزاده ای مخالف دفاع از کیان وطنش باشد و حماسه آفرینی و جانفشانی فرزندان این مرز و بوم را داستانی کمدی بداند.

بعید می دانم هیچ ایرانی منصف و متعهدی زحمات حاج قاسم سلیمانی ها را در حراست از مرزهای ما تقبیح و یا تمسخر کند.

بعید می دانم هیچ انسان شرافتنمندی، مدافع و یا مسبب هرگونه نگاه زشت و ناصواب به این مقولات ارزشمند باشد.

نمی دانم دقیقاً دلیل اعتراض حاتمی کیا، آن هم با این لحن تعجب برانگیز و طلبکارانه که شخصیتهایی مثل مسعود ده نمکی و محمد مایلی کهن را در اذهان تداعی می کند، چیست؟

نمی دانم دقیقاً او از نقد فیلمش در شبکه دو و سه سیمای جمهوری اسلامی دلخور بود یا واقعاً مباحثی ناگفتنی! در میان است؟

نمی دانم دلیل بهره گیری از نام شخصیتهای مورد احترام این ملت در آن سخنرانی، به منظور موجه جلوه دادن آن برخورد است یا…؟!

نمی دانم آیا او این کار را برای جو سازی و تحریک مردم به منظور فروش بیشتر در اکران عمومی انجام داده است یا حرکتی است در راستای اثر بخشیِ بهترِ  پیامِ این فیلم ؟

اما این را می دانم که هنرمندِ آرمانیِ روزگارِ جوانیِ من، مردی که همیشه حرفهای ماندگاری برای گفتن داشت، این بار حرفی برای گفتن (حداقل روی سِن) نداشت و برنده سیمرغ بلورین را در اذهان افرادی مثل من، به یک بازنده مبدل کرد!

نمی خواهم مثل برخی ، دیالوگ سلحشور در آژانس شیشه ای را تکرار کنم و به او بگویم که دوره ات گذشته مربی! و یا حتی مثل بعضی دیگر او را بچه لوس سینمای ایران خطاب کنم که این نوع سخنان و رفتارها را هم از جنس همان برخورد عجیب و احساسی حاتمی کیا روی سن می دانم.

می خواهم این دیالوگ سلحشور را تکرار کنم که: مربی! اصل… اصل رو بگو، حاشیه نساز.

 یا حتی می خواهم از او خواهش کنم که به عقب باز گردد.

به همان دورانی که با فیلمهایش راوی «هویت» یک نسل «مهاجر» بود.

دورانی که با آثارش در حکم «دیده بان» بیداری بود که تنهایی و غربت این نسل در «آژانس شیشه ای» را از بلندای «برج مینو» رصد می کرد و  با به تصویر کشیدن آنها، مانع از فراموشی «بوی پیراهن یوسف» های این مرز و بوم می شد.

روزگاری که با دیالوگ های ماندگار آثارش، همچون یک «بادیگارد» محافظ اندیشه ها و آرمانهای نسلی تکرار ناشدنی بود که به قول «حاج حیدر ذبیحی» اعتقاد پشت عمل شان بود و هرگز نمی خواستند مزدور قلمداد شوند.

آقای حاتمی کیا!

شما متعلق به شخص خودت یا فلان مجموعه، تشکیلات و سازمان نیستی.

شما متعلق به همان نسل داغدار ، دغدغه مند و در عین حال بانجابتی هستی که سالهاست خود را وقف دفاع از شخصیت و هویت آنها نموده ای.  شخصیت و هویت کسانی که بخش قابل توجهی از شخصیت و هویت نظام اسلامی ما را شکل داده اند و شما هم خود را وابسته به این نظام و مدافع شخصیت و جایگاه آن می دانی.

پس رفتار و گفتار شما هم باید بر مبنای این هویت و شخصیت، متین و وزین و منطقی باشد.

مربی جان.

شما کارگردان فیلمهای ماندگاری چون: هویت، دیده بان، مهاجر، وصل نیکان، از کرخه تا راین، بوی پیراهن یوسف، برج مینو، آژانس شیشه ای، موج مرده، به رنگ ارغوان، به نام پدر، چ، بادیگارد و…. هستید و نه کارگردان اخراجی ها و معراجی ها و رسوایی ها.

شما احتیاجی به شلوغ کاری، لفاظی و هوچی گری برای دیده شدن ندارید چرا که نام شما «برند ماندگار» در عرصه سینمای دفاع مقدس است و نه معرّف یک شومن استحاله شده.

پس برای ما همان «ابراهیم حاتمی کیا»ی همیشگی باش!

1 نظر
  1. مسعود قرائتی می گوید

    صادق جان چرا آینقدر حاشیه و تعارف که اصل اعتراضت به حاتمی کیا مدفون شود رک و راست میگفتی تا ما هم بگوئیم جانا سخن از زبان ما میگویی مطمئن با حرف دل خیلی ها را زده بودی

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.