طوبی به گردن من حق دارد

حیدر علی عنایتی بیدگلی* : نشریه طوبی زمانی در کاشان انتشارش آغاز شد که در سطح کشور آدینه و دنیای سخن هم چاپ می‌شد. گردون و نگاه نو و کِلک و ایران فردا و پیام امروز هم چاپ می‌شد. کیهان فرهنگی تعطیل شده بود، ولی کیان و زنان چاپ می‌شد.
در زمان انتشار شماره های نخستِ طوبی، کشور به لحاظ چاپ و انتشار مجلات و روزنامه‌های معتبر روشن‌فکری و فلسفی و هنری و فرهنگی حتی وضعی بهتر از دوران اصلاحات داشت.
این درست است که وزارت ارشاد دست مصطفی میرسلیم بود، ولی عجیب بود که هنوز نشریات خوب و به قول بهنود «پروپیمانی» به دست خوانندگان می‌رسید.

اگر یادتان باشد درآن زمان، در فاصله میدان پانزده خرداد تا چهارراه پنجه شاه سه‌نقطه بود که می‌شد ایستاد و تیتر روزنامه‌ها و مجله‌ها را تماشا کرد.
یکی گوشه جنوب غربی پانزده خرداد روبروی اداره پست.
من معمولاً در هفته چندین بار این مسیر را پیاده می‌آمدم تا چهار راه پنجه شاه و یکی دو خیابون مرکزی شهر و برمی‌گشتم.
پیاده‌روهای خیابان صبا (شهید رجایی) نسبت به دهه شصت و دهه پنجاه خیلی شلوغتر بود و مرا زیر پوستی عصبانی می کرد.
ولی مثل حالا این‌قدر دردناک نبود.
من آن روزها دل خوشی داشتم.
بعد از عبور از روبروی سینما بیتایی که مدام عکس های جاهلی و کاباره ای زمان شاه را به یادم می آورد ، و رد شدن از سه‌راه میدان، می‌دانستم کم‌کم به یک لبنیاتی در نزدیکی مسجد وثوقی می‌رسم که مرغ هم می‌فروخت و چهره فروشنده‌اش را هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم.
اینجا بود که به قول آن نویسنده فرانسوی باید ” قورباغه را قورت می دادم”.
می توانستم به سرعت رد شوم و نگاه هم نکنم.
ولی چند روزنامه و مجله ای که روی هُره آجری جلو مغازه در ارتفاع ۷۰ سانتی متری زمین چیده شده بود، مرا وادار به ایستادن می کرد.
اینجا هم می‌ایستادم و همان روزنامه‌هایی را که بعداز دویست متر، جلوی آب میوه فروشی تقی زاده واقع در شانه شمال ِ شرقی چهار راه پنجه شاه تماشا خواهم کرد، مرور می کردم.
اما همیشه نگران بودم نکند خیسی و رطوبت مرغ‌هایی که از درون بشکه های کنار پیاده رو برای فروش بیرون کشیده می شد، روی روزنامه‌ها و مجله‌ها بچکد و…
و چیزی وادارم می‌کرد هراسناک از آنجا دور شوم.
نزدیک به دویست متر بالاتر می‌آمدم؛ در سمت راستِ خیابان و جنب کوچه قدمگاه ( شهید مازوچی) به نشریات آویزان بر شیشه پنجره دکان حسن مظاهری خیره می‌شدم.
من هنوز هم از دیدن حسن مظاهری لذت می‌برم.
زخمی که با دیدن مغازه قبلی در عمق روحم خراشی عمیق ایجاد کرده بود، با دیدن مظاهری ترمیم می یافت.

ولی قسمت این بود که در یکی از کاشان گردی ها ، نخستین شماره طوبی را از همان مرغ فروشی نرسیده به مسجد وثوقی بخرم.
یعنی چه ؟
با خودم فکر کردم چرا این نشریه این‌جوری است؟؟؟!

شاید اگر در آن زمان دولت داعش روی کار می بود، گمان می بردم ، ارگان یا بولتن داخلی خودشان را چاپ کرده‌اند صرفاً برای ترساندن کسانی که توی این مملکت، آدینه و دنیای سخن و کلک و گردون و چیستا و مفید و ایران فردا و … می‌خوانند.

الان خاطرم نیست نخستین شماره طوبی چهار صفحه بود یا هشت صفحه.
ولی صفحه آخرش سر و تَه چاپ شده بود و برای خواندن صفحه آخر باید نشریه را برعکس دست می‌گرفتی.
فکر می‌کنم این اوّلین و آخرین باری بود که چنین اتفّاقی در تاریخ مطبوعات کشور می‌افتاد.
هنوز هیچ باستان‌شناسی در حفّاری‌های چغازنبیل و الموت و بین‌النهرین هم خشتی پیدا نکرده که خط میخی روی آن برعکس باشد!
کاغذ طوبی در اوایل، سفید بود و براق.
فونت‌ها درشت بود و حتّی خشن‌تر از خط میخی.
بدون هیچ سلیقه و نو آوری .

با این‌حال هرگز فکر نمی‌کردم بعد از مدتی ، کارمن به‌جایی می‌رسد که برای انتشار طوبی لحظه‌شماری کنم.

چون اولاً آقای فهیمی تبار را آدمی دیدم فوق‌العاده شیر پاک‌خورده و باشرف و باحیا، بدون این‌که کیسه‌ای برای کار مطبوعاتی‌اش دوخته باشد.
دوم این‌که دوست عزیز و با حیا و صبورم امیرعباس مهندس هم به‌سرعت توانست طوبی را به لحاظ شکل و شمایل (و تا حدودی محتوا) روی فُرم بیاورد و جذابیّت های بصری‌اش را زیاد کند.

سوم این که من مصداق دقیق و واضح آدم‌هایی بودم که مورد لطف و عنایت سعید امامی قرار گرفته بودند. چون جایی – نقل به مضمون- گفته بود:
«نویسنده جماعت بیمار هستند، یه جایی را بهشان بدهید تا خودشان را تخلِیه کنند.»
همین حرف (که البته من بعد از آشنا شدن با پدیده‌ای به نام «سعید امامی» و بعد از معراج معروفش ازقول او به نقلی شنیدم) ، باعث شده بود من بی خبر و بی‌اراده به سمت طوبی کشیده شوم.

طوبی به گردن من حق دارد.
در طوبی بود که من به دردهای خودم پی بردم.
با ناشناخته‌های درونی خودم آشنا شدم و زود فهمیدم که زندگی یک فاجعه تلخ و سیاه بیش نیست.
در طوبی دو انسان واقعاً صادق و صمیمی را هم شناختم.
یکی محمّد ملک‌آبادی که گمان می‌کنم طوبی به او مدیون است و دوم جوانی با نام خانوادگی احمدیان که اصالتاً علی آبادی بود.
تا وقتی‌که من با طوبی سروکار داشتم، چندین بار جای دفترش عوض شد.
اوّل گوشه میدان کمال‌الملک بود.
بعد آمد تو خیابان بهشتی، روبروی سپاه.
بعد رفت کنار فرهنگ‌سرای معراج.
آخرین بار به صورت گذری وسط خیابون زیارتی دیدمش.

.

* نویسنده ستون «و اما بعد…» در دو سال اول انتشارطوبی.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.