معلم؛ با رسالتی بهارین و بهارآفرین

امام سجاد(ع) :

«لَوْ یَعْلَمُ النّاسُ ما فى طَلَبِ الْعِلْمِ لَطَلَبُوهُ وَ لَوْ بِسَفْكِ الْمُهَجِ وَ خَوْضِ اللُّجَجِ.»

اگر مردم بدانند كه در طلب علم چه فایده اى است، آن را می طلبند اگر چه با ریختن خون دل و فرو رفتن در گرداب ها باشد.

نه شبم نه شب پرستم که حدیث خواب گویم چـــو غلام آفتابم همه ز آفتاب گویم.

معلم را روشنگری می دانند که چونان شمع می سوزد و جمع را می سازد.

اما اگر سوز و سازش را بنگریم و برگ و برش را بنگاریم،در می یابیم که اين تشبيه بسی بي انصافانه و بسیار ناعادلانه است؛  زيرا شمع را مي سازند تا بسوزد ، ولي  او مي سوزد تا بسازد.

معلم شمعی است گدازنده که خون سپید سپيده را با اشك ديده درمی آميزد و در رگ هاي شب می ريزد.

معلم روشنگری است که شب هاي سرد و لحظه هاي درد را با اشك سبز بهار و خون سرخ گلنار رنگ آميزي می کند.

معلم شب ستیزی است که زلال سپيد سحر را به روي شن زار شب می ريزد و سينه ريز نور را بر سينه شب ديجور می آويزد.

معلم پیامبری است که رسالت دارد تا از ايثار ، سرمايه اندوزد و سايه بر سر هر همسايه اندازد . از پيامبران پيشه آموزد و انسان را انديشه بياموزد.

اکنون بار دیگر نسیم بهاری در کوچه باغ های اردیبهشت شادمانه شکوفه می ریزد ، و جانانه مشک می بیزد.

زلال سپیده از لابه لای شاخساران می تراود ، و بر مخمل سبز سبزه ها می آرامد.

رایحه  سُکرآور سحر آرام  و رام پرده سیاه شب را می شکافد و بر لب های سرخ غنچه می شکوفد.

رویای رنگین ریشه از زبان تُرد جوانه سرود سبز بهار را می سراید.

هر پنجرۀ باز هزار حنجره آواز دارد ، و در هر آواز، هزار پردۀ راز.

تک سوار زرّین خاوران پای در رکاب می کند و هیولای سیاه شب ذرّه ذرّه از خجالت آب می شود.

ترنّم سبزِ درخت ،گوش لحظه ها را می نوازد و شوق شکوفایی را در دل تنگ غنچه بر می انگیزد.

هر نَفَسِ نسیم، کوله باری از شمیم بر دوش دارد و دنیایی از شادی در آغوش.

قامت رسای سرو،قیامت می کند و بر سجّاده  سپیدِ سحر نمازِ سبز مکرّر را قامت می بندد.

انفجارِ عطر انباشته در دل تنگ غنچه پرنیانِ باد را عطرآگین می سازد و مشامِ جان ها را با رایحه  مُشکین می نوازد.

صبا نرم می وزد ، و گرم می گذرد ، سبدسبد لاله می آورد و سبو سبو ژاله می بارد. شرارۀ بیاض و فوّارۀ فیّاضِ فلق دامنِ ظلمتِ مطلق را بر می چیند ، و تا دامنۀ  خونین شفق ره می پیماید.

بهار می آید غمّاز و دلنواز با صد کرشمه و ناز ، اما نه او را پای پایایی است و نه سرِ ایستایی. چون  مرغِ طایر می گذرد و خاطره ای در خاطر می گذارد. شاداب به هر بوستان سر می کشد و با شتاب به سوی هجران پر می کشد.

اما من گلی را می شناسم که همیشه بهار است و اندیشه تبار.

او بهاری است دائم،زیرا انسانی است «معلم».

نَفَسِ او نه تنها بهارین است ، که خود بهارآفرین است.

خورشید از افقِ چشمان او طلوع می کند و یک آسمان ستاره در شب چشمانش برق می زند.

پیچک های مهربانی بر ساقۀ نگاهش پیچیده و بهار از خلال لب های او لبخند می زند.

نیلوفرهای حکمت از شاخساران دستانش می رویَد و غنچه های محبّت بر لبانش می شکفد.

یاس های سپیدِ سعادت از سرشاخه های بیانش می جوشد و شکوفه های شرافت از سبد سخنانش فرو می ریزد.

هزاران نهر نور نوشیده تا تشنگان معرفت را جرعه ای از زلال طهور بنوشاند.

اوست که به گُل های شقایق رنگ بخشیده و به جان های عاشق ، فرهنگ.

اگر نرگس ، طهارت نگاهی ، و پیچک ، طراوت پگاهی دارد ، از او دارد.

با آن که عمق بودنش از سرمای « فقر» یخ زده ، گرمای « فخر» از شرارۀ زبانش زبانه می کشد.

پنجرۀ پلک هایش به روی باغ هوس ها بسته است.از وابستگی به اغیار وارسته و به یار، دل بسته است.

هر گاه ابر غم ، آسمان دلش را فرا گیرد از دیدگان، باران درد فرو می بارد ، اما یاران را دلسرد نمی کند.

با صخره های سخن مناره ای می سازد به ندای ایمان و به بلندای آرمان ؛ تا گمشدگان را راه نماید و بی خبران را آگاه فرماید.

آیینه ها از سینۀ  او صفا می اندوزند و وفا می آموزند.

زمزم چشمه سار ، تکرار تبسّم اوست و زمزمه جویبار ، تکرار ترنّم او.

ساقۀ سبز نگاه او پُر است از جوانه های امید و شکوفه های نوید.

حضور هیچ حاضری تنهایی او را پُر نمی کند . اصلاً او هیچ گاه تنها نیست ، زیرا در دل ، ایمان ناب دارد و در دست ،کتاب.

از عدم تکلّف شاد است و از قید تعلّق آزاد ؛ نه آنش اسیر کرده  و نه اینش، زمین گیر.

سایه  بلند او همسایه  دل های دردمند است و هم پایه  درون های نژند.

رویَش زرد است و درونش پُر درد ؛ اما همچنان استوار و جوانمرد است و با جور و جهل و جمود، در حال نبرد.

تنهایی، برترین یار او  و شکیبایی، بهترین یاور اوست.

انتهای ابهام نگاهش را هیچ پژوهنده ای نکاویده ، و هیچ جوینده ای ندیده است.

او زبان گل ها را می فهمد و پیام جوانه ها را می شنود. راز رویا را تعبیر  و رمز روایت ها را تفسیر می کند.

آنچه را دیگران به رویا می بینند، او به رویت می بیند و آنچه را به ریا می گویند، او به روایت می گوید .

از ارزش ها پاس می دارد  و از شاخسار تُرد نگاه شاگردان گل های سپاس می چیند.

قیام او قائمۀ  قانون است  و رهنمودهای او برای همه رهنمون است.

او مجسّمۀ همه  ارزش هاست و همه  ارزش ها درقامت او مجسّم است،

زیرا او « معلّم» است.

هفته بزرگداشت مقام معلّم را به حضور همه  آیینه داران آیین معرفت و استادان درسِ محبّت تبریک و تهنیت می گوییم. از خداوند بزرگ مسألت داریم که به ما و به همۀ افراد جامعه توفیق عنایت فرماید تا ارزش های فرهنگی را پاس داریم و استادان فرهنگ آفرين را سپاس گوییم.

اكنون در آستانه هفتۀ بزرگداشت مقام والاي معلم خرسندیم كه خاضعانه فرارسيدن اين ايام ميمون و مبارك را به پيشگاه همه استادان فاضل و فرهيخته تبريك و تهنيت عرض كنیم.

بهروزي و پيروزي روزافزون همه همكاران فكور و فرزانه را از درگاه ايزد منان آرزو داريم.

درکسب رضاي حق موفق باشيد.

انشاالله

انجمن اسلامي معلمان شهرستان کاشان

ارديبهشت1398

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.