نه هرکه سر بتراشد، قلندری داند

حسین ستار/معاون فرهنگی و سرپرست معاونت دانشجویی دانشگاه کاشان: بعد از اجرای برنامه‌های موفق و باشکوهی در بزرگداشت مقام شهیدان شاهد و وارثان انقلاب همچون برگزاری کنگره بزرگداشت سردار جهادگر «علی فارسی» شهید شاخص سازمان بسیج کارمندان کشوریا نشست بزرگ فرماندهان و رزمندگان دفاع مقدس در دانشگاه کاشان، متاسفانه و شوربختانه بزرگداشت شهدای گمنام دانشگاه، آن‌چنان که باید و شاید مورد استقبال قرار نگرفت.

این باعث شده دوستان بزرگوار و منتقدان دلسوز و در رأس آن دانشجویان دغدغه‌مند طیف‌های مختلف آزرده‌خاطر شوند و لب به شکوه بگشایند.

در این میان البته مدعیان بی‌عمل و بی‌هنر چنان خود را جلو انداخته‌اند که دیگران به چشم نمی‌آیند.

با خود اندیشیدم چه طور می‌توانی از تلخی این موقعیت بگویی که روزگاری برای چیزی جانت را کف دستت گذاشته‌ای که کسانی در کنج عافیتشان با لبخند تحقیرآمیزی بر لب، به نگاه یا نهایتاً مرگ بر فلانی اکتفا کرده‌اند.

حالا همان آدم‌ها یا همان تیپ آدم‌ها کاسه داغ‌تر از آشِ دفاع از همان ارزش‌هایی هستند که تو از جانت برایشان مایه گذاشته‌ای.

این‌ها گاهی باید نگاه به شناسنامه‌شان بیاندازند و بعد بگویند چند شب برای انقلاب و کجا و چگونه بیخوابی کشیده‌اند یا زجر و شکنجه یا آه و ناله جراحت یا اشک مادر و آه پدر و پیر شدن آنان را تجربه کرده‌اند. 

به زعم آن‌ها تو پرچم‌دار کفری و آن‌ها منادی حق.

تو طلحه یا زبیری و آن‌ها عمار و یاسر و اهل بصیرت.

تو نابودکننده ارزش‌هایی و آن‌ها پاسدار ارزش‌ها. چیز تازه‌ای نیست.

گویی دانشگاه نمونه کوچک‌تری از جامعه است و نگاه مختصری به جامعه نشان می‌دهد با چیز عجیب و غریبی روبه‌رو نیستی.

اما کاش کمی به خودمان بیاییم و به‌جای این‌که فقط سنگ شهدا را بر سینه بزنیم، به چیزهایی فکر کنیم که به آن‌ها ایستادگی و سینه‌سپرکردن جلوی گلوله آموخت.

اخیراً در مجلس بزرگداشت یک شهید، دهها جانباز و ایثارگر پای منبر کسی نشسته بودند که حتی یک روز هم جنگ را تجربه نکرده بود.

چنان داغ و پرحرارت از جنگ و جبهه حرف می‌زد که انگشت به دهان می‌ماندی.

وسط صحبتش اعتراف کرد که بهتر بود جای من دیگرانی که در جنگ بوده‌اند، می‌آمدند و حرف می‌زدند.

خیلی دوست داشتم بگویم تو که این‌قدر فهمیده هستی، چرا تریبون را به اهلش نمی‌سپاری؟!

کاش برای یک‌بار هم که شده، تصویر منجمد شهدا را با چفیه و ریش نامرتب و لباس‌های خاکی در ذهنمان کنار بگذاریم و تخیل کنیم اگر بودند، چه طور زندگی می‌کردند.

در جهت چیزهایی تلاش کنیم که آن‌ها را به رفتن واداشت؛ با این امید که ما بعد همان چیزها را داشته باشیم.

حالا لبخندی اگر بر لب آن‌ها است، با تصور بهشت اخلاقی است که خیال می‌کردند راهش را برای ما هموار می‌کنند.

نمی‌دانستند ما نابلدها جی‌پی‌اس که هیچ، قطب‌نما هم با خودمان برنمی‌داریم و قرار است در دل کویر با شیر و خط به آرمان‌شهری برسیم که هیچ ربطی به اتوپیای آن‌ها ندارد.

 

باید بدانیم برای تکاندن گرد غربت لباس شهدا چه باید کرد؟

مهم‌تر آن‌که برای زدودن غبار از اندیشه‌ها و آرمان‌های آن‌ها چه تمهیدی باید اندیشید؟

چه هنری داریم برای نمایش به‌روز حرف‌های آن‌ها؟ چیزی که برای جوان امروزی باارزش و جذاب باشد.

 

یکی از مسئولان یک بزرگداشت مشابه با افتخار می‌گفت ما هنر نداریم و اعتقادی هم به آن نداریم؛ اما کسانی که مثل من مسئولیتی دارند، وظیفه دارند هر روز بنایی را که بر ایثار بزرگ مردان این سرزمین بنا شده، بالنده‌تر و باشکوه‌تر نمایند و این مهم وقتی اتفاق می‌افتد که با ارائه هنرمندانه پیام‌مان از تکرار مکررات پرهیز کنیم.

 

به راستی کدام یک از ده‌ها یادواره‌ای که در بزرگداشت شهید متوسلیان برگزار شده به اندازه فیلم سینمایی «ایستاده در غبار» تأثیر دارد؟

یا فیلمی مثل «شیار 143» با چند بزرگداشت شهدای مفقودالاثر برابری می‌کند؟

فقط کافی است به این فکر کنیم در میان همه کسانی که جنگ را به تصویر کشیده‌اند حرف فیلم‌سازی مثل حاتمی‌کیا بر دل می‌نشیند؟

مگر نه این است که هنری که از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند؟

کاش به جای آن‌که به دلیل کمبود یا نبود مخاطب در برنامه‌های ارزشی و دینی، انگشت اتهام به سمت همه بگیریم، کمی هم به کم‌هنری و بی‌هنری خودمان فکر می‌کردیم.

به خودمان بیاییم و بدانیم نتیجه برگزاری برنامه‌ای عجولانه و بدون توجه به نیاز مخاطب امروزی، چیزی جز عدم مخاطب و فراری دادن او برای همیشه نیست.

اتفاقی که هم ساحت پاک و مقدس آن بزرگواران را خدشه‌دار می‌کند، هم خستگی را بر جسم و جان برگزارکنندگان باقی می گذارد.

 

[QR size=”200×200″ link=”yes”]نه هرکه سر بتراشد، قلندری داند[/QR]

 

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.