کاشان، زیرِ سُمِ سُتوران

صادق صدقگو: «شهری که همواره حاشیه‌هایش بر متن غلبه دارد.» این نخستین جمله‌ای بود که در دیدار سال گذشته با دکتر عباس مرتضایی (استاندار اصفهان) در توصیف کاشان و تشریح اوضاع‌اش گفتم.
ای‌کاش این موضوع، برداشتی خطا و ادراک اشتباه من از حوادث جاری و اوضاع سیاست‌زده کاشان بود اما متاسفانه شواهد و قرائن زیادی بر این ادعا صحه می‌گذارد که به مثابه زنگ خطر مهمی محسوب می شود. زنگ خطری که بی‌رمقی و افول جایگاهش طی حدود یک دهه گذشته را در پی داشته و به تبع آن صحنه خدمت برای توسعه و پیشرفت، آوردگاه زور آزمایی شبه گلادیاتورهایی شده است که تا پیش از این در حسرت دیده شدن و شنیده شدن بوده اند.
حسرت دیده شدن و شنیده شدن که ریشه در عقده های دوران جوانی و نوجوانی شان دارد و امروز شهر کاشان باید تاوان سیلیِ کم محلیِ خانواده و جامعه به آنها را پس بدهد. کوتاه قامتانی عموماً توسعه نیافته و فرصت شناس که در هر کسوت و جایگاهی، کوته اندیشی خود را فریاد می‌زنند و پیروزی خود را صرفاً نه در شکست دادن رقیب که در «به کرسی نشاندن حرف خود» می‌دانند. حرفی که شاید منطقی و کارشناسی نباشد اما منافعی در پشت آن نهفته و مطامعی را محقق می کند.
اگر بدون تعارف یا تعصب و در دادگاه وجدان‌مان با خود بی‌پرده سخن بگوییم، دلیل دیگری بر عقب ماندگی کاشان از شهرهای همجوارش نمی‌یابیم. اوضاع اسفناکی که هزاران بار بلاتشبیه، مانند عصر عاشوراست. هر کس با هر آنچه در دستان خود دارد، کاشان را می‌نوازد! و مرثیۀ این ماجرا آنجا سوزناک‌تر می‌شود که این اقدامات در پوشش دیانت، با شعار انصاف، میانه‌روی و عدالت و در لوای پیروی از شریعت انجام می شود.
مدیری که صلاحیت، توانمندی و لیاقت پُستی را ندارد و با توصیه این و آن، برجای خود مانده و فقط شب را روز و روز را شب می‌کند، مقام مسئول به ظاهر متدیّنی که کیش شخصیت، جسارت و سعادت خدمت صادقانه را از او گرفته است، مسئول دیگری که اولویت‌اش «استمرار خدمت!» به هر قیمتی است و با چیدنِ سناریوهای مختلفی، همه را فیلم می‌کند تا بیشتر بماند، عضو شورای شهری که چرت زدن‌های گاه و بی‌گاه او در جلسات رسمی، اجازه حضور هوشمندانه و متعهدانه در شورا را از او ربوده و پیرو رفیقِ هم‌پیاله‎ای خود شده که مدعی است همتراز با دکتراست اما من در جلسه دفاع از پایان نامه کارشناسی ارشدش دیدم که چه‌! گذشت، تا آن جماعت جویای‌نام که به لطف تلگرام و فضای مجازی از سر جالیز گمنامی به میدان میوه و تره‌بار شهرت رسیده‌اند و با این ابزار مدرن و در قالب فعال سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، رسانه‌ای یا محیط زیستی! به شیوه‌ای نوین «زورگیری» می‌کنند یا آن کاسبی که در این بلبشو و بی‌صاحبی شهر، با گران‌فروشی و کم‌فروشی و احتکار و… خون شهروندان بی‌رمق را در شیشه می‌کند و…
شهر من، مظلوم است. نمی‌دانم ظالم کیست اما کاشان در زیر پای سُمِ سُتوران این جماعت، له شده و شخصیت و جایگاهش لگدمال شده است.
شهری که روزگاری جایگاه خود را فراتر از مرکز استان می‌دید و حتی رهبر معظم انقلاب برای سفر به آن، به طور جداگانه (و نه در سفر به استان اصفهان) به دیدار مردمانش آمد، امروز هر گوشه‌اش را یکی می‌کِشد.
از دروغ، تهمت و افترایی عبور کرده‌اند و به صورت غیر مستقیم، وقوف شهر در جایی که هست آرمان‌شان است. غزال تیزپا و آهوی خرامانی که روزگاری گوی سبقت را در آبادانی و سازندگی از بسیاری از مراکز استانها ربوده بود، امروز پاره پاره و عِرباً عِرباً بر زمین افتاده تا شکم جماعتی را سیر یا شهوت شهرت‌طلبی گروهی را ارضاء کند.
و فرهیختگان، صاحب‌نظران و بزرگانش مجالی برای حضور، میدان‌داری و اثرگذاری نمی‌بینند و با بی‌انگیزگی و حسرت نظاره‌گر سردرگمی و سرگشتگی شهری هستند که بقول کلام معروف مولا علی(ع) در نهج البلاغه (ألقيت حبلها على غاربها) : چونان شتری، افسارش بر پشت آن است و در بیابانی رها شده.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.