گام های استوار ؛ غوغای اراده

محدثه میرکمال اردستانی: روی ویلچر نشسته بود. آمد از مقابلم رد شد و رفت کنار چند تا دختر دیگر که آنها هم مثل خودش روی ویلچر بودند.

نگاهم به تابلوی بالای سرشان خورد: «نمایشگاه آثار معلولان جسمی کاشانه‌ی مهر»

 

این نمایشگاه از سیزده تا نوزده بهمن  با کمک بانک ملی کاشان در طبقه اول شعبه میدان امام حسین این بانک برپا شد تا مردم شهر از نزدیک با توانایی‌های توانیابان موسسه خیریه «کاشانه مهر» آشنا شوند.

در قسمتی از سالن عروسک‌های زیادی روی میز، کنار هم چیده شده بود و دختر بچه‌ای کنار همان میز،پا به زمین می‌کوبید تا پدر و مادرش را راضی کند و صاحب یکی از آن عروسک‌ها شود.

از آن سوی سالن صدایی بلند شد:«بیاین اینجا،اینا نقاشیای خودمه…خودم کشیدمشون»

پسری به سختی قدم بر می‌داشت و کنار  چند تابلو نقاشی این طرف و آن طرف می‌شد.تلاش می‌کرد نظر بازدیدکنندگان را به تابلوهایش جلب کند.

 

او «حجت الله درج سنگ» است. جوانی که دهه سوم زندگی اش را پشت سر گذاشته و حدود دو سال است در کاشانه مهر حضور دارد. شش ماه است نقاشی می‌کشد. قبل از آن در کلاس‌های نویسندگی شرکت می‌کرده و حالا گاهی متن می‌نویسد.

به نقاشی‌هایش اشاره کرد و گفت:«اینا رو ببین!همه‌اش و با دوستام کشیدیم…موسسه وسایل رو به ما میده و یادمون میده چطوری باهاشون تابلو بکشیم».

هنوز سخنانش تمام نشده بود که پسری دیگر به به جمع ما پیوست.  هنگام راه رفتن تعادل نداشت. خودش را پرورش دهنده ی بلدرچین معرفی کرد.

 

«مجتبی باقری» لیسانس حسابداری دارد. یک سال است که «با دست خالی» و بدون هیچ اسپانسری به کار پرورش بلندرچین مشغول است.

به او مجوز هم نمی‌دهند. با وام اشتغال بهزیستی گوشه‌ای از منزلشان را به این کار اختصاص داده و الان هم دوستانش برایش تبلیغ می‌کنند تا کارش بگیرد.

 

می‌گفت که از کارش راضی است. می‌خواهد  پول هایش را جمع کند و یک مرغداری بزند. از من خواست تا با او به سمت دیگری از سالن که دوست هایش نشسته اند بروم.

تند تند پاهایش را روی زمین می‌کشید تا به آن چهار پسری که جلوی همه روی ویلچر  نشسته و می‌خندیدند برسد.

«رضا…رضا جعفری!باتوام…بیا شعر بخونیم این خانوم ببینه»

مرد دیگری که با عصا راه می‌رفت شمارشی کرد…۱-۲-۳

با شمارش سه همه شروع به خواندن کردند: «من یه پرندم…آرزو دارم تو پیشم باشی».

صدایشان در سالن پیچید. طولی نکشید که همه جمعیت دور آن‌ها جمع شدند.

 

«رضا جعفری»، «علی‌اصغر آقاجان زاده»، «مهدی افلاکی» و «علی طلاعتی» توانیابانی هستند که «فلج مغزی»‌اند. در کاشانه مهر خواندن و نوشتن یاد گرفته‌اند و الان هم سرود دسته جمعی می‌خوانند. سرود خواندن را مادر یکی از مددجویان کاشانه مهر به آن‌ها آموخته است.

 

نگاهم به نگاه  همان دختری افتاد که همان اول با ویلچر از مقابلم رد شد. به من خیره شده بود. جلو رفتم. مقابلش نشستم تا هم قد شویم.

– اسمت چیه؟
زهرا ادیبیان

-چند ساله که با کاشانه ی مهر آشنایی؟
ده ساله

چطور با موسسه آشنا شدی؟
داخل خونه نشسته بودم.خانوم معیری (یکی از مربیان کاشانه مهر) با من تماس گرفت و از من خواست تا به کاشانه بیام.چرا دروغ؟اولش نمیخواستم برم!

چرا؟
خودم را باور نداشتم. فکر می‌کردم از پس هیچ کاری بر نمی‌آیم. یک کمی هم خجالت می‌کشیدم.

الان چی؟
الان می‌دانم که تنها نیستم و آدم‌های دیگری هم مثل من وجود دارند.

 

هدفت از آمدن به این نمایشگاه چیست؟

می‌خواهم به جامعه نشان دهم که ما چه کارهایی می‌توانیم انجام دهیم.

 

صدای سرودخوانی به گوش نمی‌رسید و تقریبا همه‌ی توانیاب‌ها گفت‌وگوی ما و زهرا عطوفیان را تماشا می‌کردند. گرم گفت‌وگو بودیم که یکی با صدای بلند گفت: «همه بگید سیب»

همین که به سمت صدا برگشتم عکاس گفت: عکس یادگاری خوبی شد.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.