از خون تا خون، از طبس تا کاشان
مرتضی دهقان* ـ در این نگاهه، یک راست میرویم سر اصل مطلب، دقیقا مانندِ خودِ «تا خون» که یک راست سر اصل مطلب میرود.
قطرههای خون در جایجای کتاب رو به سیاهشدن میکند، از خون «ادریس» «برجیس»نام، تاخون گوش «حمید» -هر دو روی قالی- داستان را که میخوانیم تاریخ را هم تورقی میکنیم.
شگردهای سینمایی و فیلمنامهنویسی را هم گاهی از pov کلهپز ۷۰ درصدی داستان به تماشا مینشینیم. اما آنچه فضاهای مختلف داستان را توهمآمیز میکند، این است که نویسنده فضاسازی را در ذهن مخاطب پرورش میدهد، نه در کلمات! یکراست از لوکیشنها سخن میگوید، بدون اینکه بخواهد پیرامون موقعیتهای مکانی را توصیف کند!
از طرفی دیگر در متن دائماً با فلشبک و فلشفوروارد روبهرو میشویم تا فکرمان درگیر شود، گویی شگفتزدهشدن کسی که داستان را میخواند یک اصل است!نویسنده، داستانکهای چند سطریِ در دلِ داستان را نیمه و نصفه رها میکند تا باز ذهن خلاق مخاطب را به چالش بکشد و این سررشتهها را به ذهن مخاطب گره بزند.
بازیکردن با رابطه میان شخصیتها، شاید یکی از علاقهمندیهای نویسنده در این داستان باشد. آدمهایی که همهشان درگیر هم میشوند، حتا شخصیتهای قراردادی، خط باریکی میانشان وجود دارد بدون اینکه ما بفهمیم و بدون اینکه خودشان بفهمند! لحن هر آدمی هم که مخصوص خودش است و خواننده اگر کتاب را دستکم دو بار بخواند، و با آدمهای قصه آشنا شود، هر جای کتاب را باز کند، میتواند بفهمد کدام شخصیت دارد حرف میزند.
نویسنده گاهی با رو بازیکردن، مخاطب را از آنچه میخواهد پیش بیاید دور میکند، و زمینههای شگفتزدگیای که گفتهآمد را فراهم میسازد. پارادوکس جالب و جذابی با این رو بازیکردن مخفیانه ایجاد مینماید و المانهایی را برای ترغیب ِ ذهن به تفکر تکرار میکند: «لباس سبز بیدزده، قاب نقاشی، صدایهای خیالی و موهوم، تیک عصبیِ نشانهی دروغ گفتن! دسته عینک، سرامیکهای آشپزخانه، شعله آتش، قالی و …»
آنچه «حسین طبسی» در «تاخون» بهنمایش گذاشته، برجستگی روایت است، قصه اگرچه جذاب، واقعی، درام، گاه رمانتیک و تراژیک میشود، اما نگاه طبسی آنرا روایتی دیگر ساخته است.
«تاخون»، «گریستگانی» دیگر نبود، و این نیز از دیگر نیکنامیهایی است که برای نوشتهی جدید «سیدحسین طبسی» میتوان برشمرد.
*کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی