برق می‌رود تا خاطرات قدیمی بازگردند

ماجرای برق رفتن‌های این روزها بدجوری آدم را کلافه می‌کند. از یک سو هوا بس ناجوانمردانه گرم است و از شدت گرما عرق از سر و روی آدم جاری می‌شود، و هُرم گرما طاقت‌فرساست، از سوی دیگر معماری خانه‌های امروزی و سبک و سیاق آپارتمان‌نشینی مرسوم، باعث شده که خیلی نتوان از جابه‌جایی هوا و نسیم شکل گرفته بهره برد و خنک شد.

بعدازظهرهای داغ و تفتیده کاشان را که در سرداب‌های خنک و مرطوب سپری می‌کردیم، خوب به خاطر داریم. ولی نمی‌دانم چطور شد معماری خانه‌ها بااین اقلیم گرم کویری، اینجوری به استفاده از وسایل سرمایشی گازی و تغییر الگوی مصرف عادت‌مان داد و همه چیز دست به دست هم داده تا این‌گونه در این روزهای گرم تیرماه در این بی‌برقی‌ها حسی شبیه بال‌بال‌زدن را در خانه‌های‌مان تجربه کنیم.

در تکاپوی یکی از همین روزهای گرم و بال‌بال‌زدن در بی‌برقی و عرق‌ریزان، خاطرات دو دهه‌ی قبل و شیوه‌های مصرف انرژی، عجیب مرا به فکر داشت و تا مدتی شدت گرما را از خاطرم محو کرد.

تا قبل از دهه هشتاد، هیچ‌گاه به یاد ندارم شب‌ها‌ی تابستان در داخل اتاق پای کولر بخوابیم. معمولا ساعت ۹ صبح به بعد وقتی که خورشید کاملا بساطش را روی زمین پهن می‌کرد، و احساس گرمی غالب می‌شد، ‌اگر پنکه جواب نمی‌داد، کولر روشن می‌کردیم و اصلا تصویری از کولر گازی نداشتیم!

عصرهای تابستان دم‌دمای غروب به حیاط یا بالای پشت‌بام می‌رفتیم و رخت‌خواب‌ها را که تابش خورشید را با دمای ۴۰ درجه پشت سر گذاشته بودند، شید(پهن) می‌کردیم و خیلی وقت‌ها این کار در خانواده‌هایی که چند بچه داشتند، به صورت نوبتی انجام می‌شد.

من دقیقا این روزها و این نوبت‌ها برای پهن‌کردن رخت‌خواب‌ها و بستن پشه‌بند با تمام جزییاتش خاطرم هست. آن روزها در خانواده‌ی ما گاهی وقت‌ها پهن‌کردن رخت‌خواب‌ها و سوارکردن پشه‌بند و یا جمع کردن رخت‌خواب‌ها در صبح روز بعد، فرصتی برای گرفتن امتیاز بود که اگر این مهم را انجام می‌دادیم آن روز از برخی از کارهای منزل مثل شستن ظروف، ناهار یا نظافت منزل معاف می‌شدیم.

شب‌هایی که بالای پشت‌بام می‌خوابیدیم، با تماشای ستاره‌ها و گاهی هم عبور شهاب به خواب می‌رفتیم و نسیمی که لابه‌لای توری پشه‌بند می‌غلطتید و پشه‌بند در نرمش نسیم می‌رقصید و پوست صورت‌مان در لابلای این رقصانی‌ها نوازش داده می‌شد.

لذت‌هایی که بعید می‌دانم نسل جدید حتی ذره‌ای از آن را چشیده یا درک کرده باشند. گاهی دلم برای نسل‌های دهه هفتادی و دهه هشتادی می‌سوزد که هیچ‌کدام ازین لذت‌هایی که متولدین دهه‌های چهل و پنجاه و حتی شصت برده‌، نداشته‌اند.

بعید می‌دانم بچه‌های امروزی لذت انداختن توپ لاکی روی سقف پشه‌بند و بازی کردن و قل خوردنش روی سقف توری پشه‌بند را درک کرده باشند.
بعضی وقت‌ها آن‌قدر رخت‌خواب‌ها داغ بود که بعد از پهن‌کردن آن، پوش آب مختصری روی تشک‌های پهن‌شده داده می‌شد و رطوبتی که از آب‌پاشی حیاط و دار و درخت‌ها حاصل می‌شد شب‌های داغ کویر را قابل تحمل می‌کرد و حقیقتا نسل جدید چه می‌داند از آن‌چه که این‌جا نگاشته می‌شود!

و این روزها عصر تابستان که حیاطی نباشد که شلنگ را بگیریم روی شیار موزائیک‌هاش کاملا بی‌معنی‌ست؛ نه، این‌جور بگویم عصر تابستان از وقتی بی‌معناتر شده که اگر حیاطی هم داری؛ دغدغه‌ی بی‌آبی کلافه‌ات می‌کند و غصه و نگرانی برای نسل‌های بعدی باعث می‌شود شیلنگی در کار نباشد و آب‌پاشی و آب‌بازی اصلا و ابدا!!!

آن روزها گویا فرهنگ‌سازی برای مصرف درست بهتر بود، در آن تلوزیونی که برنامه موزیکال و شاد کم بود برنامه تبلیغاتی «بابا برقی» و شعار قشنگش «هرگز نشه فراموش لامپ اضافی خاموش» مورد توجه کودکان قرار گرفته بود و همین کودکان به بزرگ‌ترها مصرف کم را یادآوری می‌کردند.

برق آمد! و همچنان در خلسه‌ی نوستالژی‌های تابستان‌های آن روزها به سر می‌برم و به این فکر می‌کنم که داشتن الگوی مصرف مناسب‌تر از این روزها داشتیم!
مرضیه گیلاسی ــ کاشان نیوز

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.