بوی عید می‌خواهم

محدثه میرکمالی: تنها ساعاتی دیگر مانده تا روز نو شود و به‌قولی «نوروز» بیاید. اما آن بوی عید و بوی پول، آن بوی کاغذ رنگی، چرا نمی‌آید؟
چرا من حس نمی‌کنم؟

هر چه بیشتر فکر می‌کنم، می‌بینم؛ آن موقع‌ها که بوی عید به مشامم می‌خورد، و آن‌را با همه وجودم حس می‌کردم، بینی‌ام گرفته نبود؛ الان اما بینی‌ام گرفته‌ی ِ نبودن است؛ نبودنِ هر چه که بود و دیگر نیست؛ مثلا مادربزرگی که به رسم ادب، بعد از سال تحویل به خانه‌اش می‌رفتیم و دیگر نیست که برویم.

ولی…
گرفته‌یِ چیز دیگری هم هست. مثلا می‌تواند دلیل آن، این باشد که قبل‌ها بینی‌ام گرفته‌یِ نفهمی بوده‌باشد…نمی‌فهمیدم مفهوم «تورم» چیست! نمی‌دانستم آن «بابا آب داد»هایی که می‌نوشتم، به آن آسانیِ نوشتن نبود!

دلم برای روزهایی که بوی عید را حس می‌کردم، تنگ شده است. عیدهایی که با یک‌دست لباس نو، خوشبخت‌ترین دختر کل جهان می‌شدم و روزشماری می‌کردم تا سال جدید بیاید و بروم به خانه ی پدر بزرگ.
آخر آن موقع‌ها فقط من خوشبخت‌ترین دختر جهان نبودم، بلکه دختر عمه‌ها و دختر عموها هم مثل من با لباس‌های جدیدشان شاد بودند.

گویا آن‌ها هم بینی‌هایشان گرفته و به قولی کیپ شده است…

شاید بهتر باشد شعرِ “بوی عیدی، بوی پول، بوی کاغذ رنگی” برگردان شود به نثر جدید. مثلا”بوی گرانی،بوی ماهی مرده، بوی جنگ اعصاب…” یا چیزی از قبیل همین!
نمی‌دانم
هر چه که هست، عید نیست.

 

1 نظر
  1. شهروند مثبت اندیش می گوید

    هنوزم میشه عید رو درک کرد . دختر جان خیلی منفی بافی کردی !
    اگر می توانی دراین عکسی که ازخودت گذاشتی لبخند بزنی پس هنوز دلخوشی هست
    لطف در شروع جوانیت این همه منفی نگری جایز نیست زیباتر ومثبت تر ببین

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.