حکایتالمدخل فی اشتیاقِ بر کَلکَل
مرتضی دهقان – روزگارانی بود آزگار، زیر گنبد کبود و چرخِ دوار که در قاسان، شهر نیکان و خاصان، شایعاتِ بیاساس از سوی عام و خاص در بابِ مدخلِ شهر بر زبانِ ریز و درشت در جریان بود وابریشمالممالک از این حالتِ هالِک در بیتابی و نوسان.
ناگاه در این میان، مطالبهگران، نامه نبشتندی که ای شهردار، چه نشستهای بیکار؟! ابریشمالممالک فارق از دردهای بیشمارِ شهر، تلخیِ نقدهای چون زهر چشید و دردی بیحد، بر جانش چنباتمه زد و با دلِ ریشریش به خویش گفت! “یارب مباد کس را مخدوم بیعنایت”!
نیمه شب صدای کلنگ و بیل، قال و قیل گرفت و برجک مدخل در طرفه العینی تبدیل به تلی از خاک گشت و چشم همشهریان از دیدنِ آن برجکِ غول پیکر، پاک!
میادین از درخت عاری شد و چشم خاطرهسازان از اشکِ بیخاطرگی جاری، باری؛ سنگ نبشتههای مردم پر شد از نام مدخل به نیکی و یاد آن برجکِ خیکی. عکسها منتشراندی و جانها را سوزاندی هرکس از این واقعه در دنیای مجازی خویش درد و دلی خواندی. شایعات بالا گرفت و چشمهای ابریشمالممالک را از لالا گرفت و تخم بیداری بر آنها کاشتاندی!
یکی نبشت که این بُرجک، یادگار عهدِ سلجوقی است و دیگری در “اینسنگگرام” خویش هشتک زد که “مارا غم دوریت شکانده” اما شایعات از قلمِ جانفرسایانِ خابران دوچندان مینمود و انگشت گزند بر شیارِ باورِ مردم میپسود!
باری برخی از زردجریدهها هم تخم شایعات را کشتند و دوباره دردی بر دل ابریشمالممالک هشتند و مشاوران اعظمش نیز نیارستند تا با افشانده شدنِ بذرِ شایعات ستیزه نمایند.
یکی میگفت گنجی در کُنجِ مدخل است، یکی دیگر میگفت مشکل مدخل لاینحل است. دو دیگر میگفتند که وجه و دارایی گزاف است و یکی آن سوتر میگفت بلدیه علاف است! یکی دیگر فغان کرد که این کار آب ریختن در دوغ است در حالی که چندماهی میشود که کارگر بلدیه بیحقوق است. آن یکی نیز گفت که صدسال دیگر؛ درست نخواهد شد این محور. برخی نیز کلا از خبرها دور بودندی و برخی دیگر کلا بیخیالی طی نمودندی! القصه، برخی بدونِ تماشایی دعوی ِ دانایی میکردند و برخی کارشناسانه موشکافایی میکردند.
برخی از مردان فوقتخصص استاتیک شدند و برخی از جمله زنان نظریهپرداز امور ترافیک و پای در کفش عالمان و عاملان کردندی و نظر از خویش دُرافشان! گفتند که بلدیه برود فلان کار را کند و بیسان حقوق کارگران دهد اگر دارایی دارد، مهندسین شهر هم که گویی، بودند مویی؛ آن هم زاید! تا اینکه یکی از صاحبان عقاید به مردم گفت: شما را چه مدعی است که بی تفکر، تسلسلوار تذکر بر بلدیهداران میدهید و خود از وظیفه خود میجهید!!! هیچ خراج و باج خویش نپرداختهاید و به دعویِ قاسانِ لاکچری تاختهاید؟!
مردمان بانگ برافراشتند که مارا چه به این خراج که بلدیه خود مالیاتستان است و جیبش زیرِ سلطهی استان، صاحب عقیده فرمود که ای مردمانِ صاحب سخا و جود، با اصالتان ِ پروجود، درود و دو صد درود بر شمایان! برخیتان ناآگاهانانند و در حال بهتانند بر بلدیه!
بدانید و آگاه باشید که تمام داراییِ بلدیه از کُنه وجود خودتان است و هرچه بر پرداخت عوارض مأمور گردید کاشان را معمور کردید! بشتابید که اینک به عوارض آف خورده است.
مردم تعجبیدند و هشتگ از “اینسنگگرام” خویش بدرانیدند و دست از شایعه پراکنی بکشیدند و فرهنگ واره به پرداختنِ باج و خراج خویش گرویدند.
*
پانوشت:
شهرداری کاشان بیش از ۵۰ میلیارد تومان عوارض از همشریانِ عزیز بستانکار
درود بر شما
بسیار عالی
خدا قوت
جناب آقای مرتضی خان دهقانی
منتظر یادداشتهای آینده شما خواهیم بود.