در جهان کنونی نسبت بشر با حقیقت گم شده است / بسیاری از دین‌داری‌ها، تظاهر و ریاکاری است

دکتر بیژن عبدالکریمی  با بیان اینکه دیانت یعنی تربیت شدن گوش جان گفت: امر دینی آنجایی است که گوش جان تربیت شده و جان بشر می‌تواند ندای حقیقت را بشنود. هیچ‌کس نمی‌تواند این ندای الهی را حبس و تصاحب کند و بگوید اگر می‌خواهی این ندا را بشنوی باید از حلقوم من بشنوی.

 

مشکات آنلاین – حوریه شیوا: دکتر بیژن عبدالکریمی، فیلسوف و نویسنده، شامگاه دوشنبه در ویژه‌برنامه «تعزیت آفتاب» کانون فرهنگی هنری امام حسین (ع) در مسجد میرنشانه کاشان، با بیان این‌‌که مقوله دین و امر دینی در جامعه ما گرفتار نوعی آشفته‌بازار شده گفت:

مقوله دین و امر دینی یکی از مهم‌ترین چالش‌های نظری و به دنبال آن چالش‌های سیاسی و اجتماعی در جامعه ماست. صحبت از دین، صحبت  از یک مشترک لفظی است. ظاهرش واحد است اما معانی بسیاری دارد.

وی تصریح کرد:  یک عده خود را متدین می‌دانند و معتقدند جامعه ما یک جامعه دینی است، حکومت ما حکومت دینی است و تنها راه نجات ما از بستر دین و اسلام می‌گذرد. آن‌ها می‌گویند ما باید دانشگاه‌ها، جامعه، بانکداری، علوم جدید، علوم انسانی و… را اسلامی کنیم. از طرفی هم بخشی از جامعه ما به‌خصوص جوانان نسبت به سنت تاریخی ما طغیان کرده‌اند و معتقدند که دین نه‌فقط خوشبختی نمی‌آورد، بلکه تمام بدبختی‌های ما از دین است. تصویرهای متفاوتی از دین وجود دارد و این گروه‌ها  دائماً باهم در حال چالش‌اند.

اگر به تاریخ نگاه کنیم، این اختلاف‌نظرها همیشه وجود داشته است. چه در اسلام (شیعه، سنی، زیدیه و…) و چه در مسیحیت (کاتولیک و پروتستان). بنابراین وقتی از دین صحبت می‌کنیم از امر واحدی سخن نمی‌گوییم.

 

* گاهی فهم دو تفسیر از دین فاصله‌اش از تفسیر دین و کفر بیشتر است

این استاد دانشگاه گفت: گاهی فهم دو تفسیر از دین فاصله‌اش از تفسیر دین و کفر بیشتر است. مثلاً من به مارکس بی‌خدا عشق می‌ورزم ولی از خوارج نفرت دارم. اندیشه عدالت‌طلبانه مارکس بی‌خدا به دین و اندیشه علی بن ابی‌طالب نزدیک‌تر است تا خوارجی که شمشیر بر فرق علی می‌زنند.

 

* ما به اشتباه فرهنگ را به‌جای دین می‌شماریم

عبدالکریمی با اشاره به اینکه گاهی مراد از امر دینی فرهنگ است، اظهار داشت: فرهنگ میراثی است که از گذشتگان به ما به ارث رسیده است. انسان موجودی است که بسیاری از موقعیت‌ها و شرایط، مثل جنسیت، نژاد، ملیت را خودش انتخاب نکرده است. وقتی از مسلمان بودنمان هم صحبت می‌کنیم، همین است. ما انتخاب نکرده‌ایم. دین ما، حاصل انتخاب نیست و جایی که خودآگاهی وجود ندارد، ارزش خلق نمی‌شود.  ما فرهنگ را به‌جای دین می‌شماریم. گاهی فکر می‌کنیم که دین یعنی مجموعه‌ای از باورها و اعتقادات. باور داشتن به پاره‌ای از باورها و اعتقادات درواقع دین‌داری نیست، دین‌داری را باید در جای دیگری جستجو کرد. دین مجموعه‌ای از اطلاعات، اعتقادات و پاره‌ای از گزاره‌ها نیست.

او تصریح کرد: اشتباهی که قدرت سیاسی در ایران در سال ۶۰ انجام داد، این بود که دانشگاه‌ها را بستند و به نام انقلاب فرهنگی خواستند دانشگاه‌ها را اسلامی کنند. 80 واحد درسی دینی را به دانشجویان هقنه کردند اما در واقعیت نسلی ظهور پیدا کرده است که با آن فرهنگ دینی هیچ نسبتی ندارد.

 

* بسیاری از دین‌داری‌ها، تظاهر و ریاکاری است

عبدالکریمی گفت: ممکن است در حوزه‌های علمیه سال‌ها عمر بگذرانید، اما این هیچ ربطی به دین‌داری ندارد.

نمی‌گویم ضرورتاً هرکس به حوزه علمیه برود دین ندارد، ولی این‌چنین نیست که هر کس به حوزه می‌رود، دین‌دار باشد.

وی ضمن اشاره به اینکه بسیاری از دین‌داری‌ها، تظاهر و ریاکاری است گفت:

یکی از بزرگ‌ترین آفات جوامعی مثل جامعه ما که فرهنگ دینی دارد این است که نتوانیم دین را از نادین و شبه‌دین تشخیص بدهیم و فاجعه آنجاست که اموری صراحتاً ضد دین است و ما آن را به‌منزله امر دینی تلقی می‌کنیم.

 

* زبان با دین رابطه‌ای ندارد

این فیلسوف و استاد دانشگاه به پیوندهای عرضی دیگری نیز اشاره کرد و گفت: یکی از پیوندهای عرضی رابطه زبان با دین است. در فرهنگ ما زبان عربی با دین اسلام پیوند خورده اما واقعیت این است که دین امری جدا از زبان است.

برای مثال حضرت مسیح در زمان دعوت، زبانش «آرامی» بود اما امروز زبان رسمی مسیحیت زبان لاتین است. گاهی اوقات زبان زندانی می‌شود برای امر دینی.

او گفت: اگر بین دین‌داری و زبان عربی ارتباطی بود، پس سعودی‌ها باید دین‌دارترین می‌بودند!

عبدالکریمی ادامه داد: در کلیسای کاتولیک، واسطه فیض، کشیش‌ها بودند و می‌گفتند  اگر می‌خواهی به حقیقت برسی باید دستت را به دست نظام پاپی کلیسا بدهی.  گاهی اوقات دین، اسیر زبان می‌شود و دین با یک زبان و یک ادبیات خاص و پیوند می‌خورد.

گاهی زبان، زبان تکرار است. وقتی زبانی تکرار شد، این زبان، زبان عادت است، وقتی زبان، زبان عادت شد دیگر روح ندارد، حقیقت ندارد. پس هر جا کلمات تکراری دیدید و زبان تکرار، بدانید لقلقه زبان است و آنجا حقیقت وجود ندارد، چراکه حقیقت همیشه تازگی دارد.

هر جا زبان عادت بود، آنجا فکر، خودآگاهی و تجربه زیسته وجود ندارد و آنجایی که تجربه زیسته، یعنی ایمان، زندگی نشده، امر دینی وجود ندارد. آنجا دکان، ریا، شارلاتانیزم و سیاست وجود دارد.

عبدالکریمی گفت: انتقادی که من به روحانیون و حوزه‌های علمیه دارم این است که زبانشان مرده است. این نشان می‌دهد روح تازه‌ای وجود ندارد. ما نیازمند یک روح تازه هستیم. اگر تجربه دینی تازه وجود داشته باشد، زبان دین زبان دگرگون می‌شود.

اگر شما یک فرد یا جریان یا یک حوزه علمیه را دیدید که در محدوده خاص می‌تواند صحبت کند و قدرت ارتباط با دیگران را ندارد، اینجا امر دینی وجود ندارد. اما اگر شما تفکری دیدید که از دین صحبت می‌کند، و قدرت ارتباط با دیگران را دارد، این جامعه دینی است.

وی تصریح کرد: در طول تاریخ ایمان زنده تبدیل شده به باورهای مرده و این آسیب‌شناسی بزرگ جهان اسلام است.

این باورها زندگی و جان ما را تحت تأثیر قرار نمی‌دهد. و این‌چنین است که دعوای ما بر سر باورهای ذهنی می‌شود.

ایمان دینی می‌رود، احکام حقوقی و فقه جای آن را می‌گیرد.

دیانت یعنی در این جهان تنها و تنها یک مرجعیت اصیل وجود دارد و اگر نسبت انسان با آن مرجعیت قطع بشود، بشر گم می‌شود. دیانت یعنی نسبت داشتن با یک نقطه مطلق. یک حقیقت و آن‌هم خداوند است.

ما می‌آییم مرجعیت اصیل و یگانه حقیقت بنیادی را می‌گذاریم کنار، کلیسا، کشیش، فقه، آخوند، قدرت سیاسی، مرجعیت سیاسی، مجموعه‌ای از اعتقادات نظری را می‌گذاریم جای آن. اینجا امر دینی وجود نخواهد داشت. دین یعنی شنیدن صحبت خدا.

این استاد دانشگاه گفت: دیانت یعنی تربیت شدن گوش جان. امر دینی آنجایی است که گوش جان تربیت شده و جان بشر می‌تواند ندای حقیقت را بشنود.

 

* نسبت بشر با حقیقت گم شده است

در جهان کنونی نسبت بشر با حقیقت گم شده است و در جامعه امروز، ما با حقیقت هیچ نسبتی نداریم.

هیچ‌کس نمی‌تواند ندای الهی را حبس کند، تصاحب کند و بگوید اگر می‌خواهی این ندا را بشنوی باید از حلقوم من بشنوی.

احمقانه‌ترین تفسیر امر دینی این است که ندای الهی را حبس کنی در یک اندیشه، یک ایده، یک مرجعیت و یک قدرت سیاسی.

او ادامه داد: در اکثر سخنان ما نوعی خودارجاعی وجود دارد. زبان دین‌دار زبانی نیست که به خودش دعوت کند. دارد اشاره به یک ساحت دیگر می‌کند. خودبنیادی، خودارجاعی، منیت، خود را معیار حقیقت دیدن، همه‌چیز را با خود سنجیدن، در مورد همه نظر دادن، این عین نهیلیسم و شرک است.

انسان دین‌دار انسانی است که در زبانش و در کنش اش نوعی امر بیکران خودش را آشکار کند. هرجا محدودیت دیدید و هرجا دیدید نوع کنش و رفتار، مقید شده یا جزمیت وجود دارد، آنجا امر دینی وجود ندارد. امر دین آنجایی است که نوعی بی‌کرانگی آشکار شود.

او در پایان گفت: تا زمانی که انسان دینی وجود ندارد، نه جامعه، نه سیاست، نه اقتصاد دینی نمی‌شود.

در جهان کنونی امر دینی وجود ندارد. وقتی امر دینی وجود ندارد، وقتی جهان سکولار است، امر دینی به معنای فرهنگ داریم اما به معنای واقعی آن، خیر.

 

 

3 نظرات
  1. کاشونی ام آقاجو می گوید

    یعنی هیچ کس توی این جلسه بلندنشد ازاین استاد فیلسوف چندسوال بپرسد:
    1- این که می فرمایید کسی حق نداردبگوید ندای حق را فقط از حلقوم من بشنوی نفی ضرورت وجود پیامبران است. مگر آنها واسطه حلقومی خدابرزمین نبودند.اخوی؟!
    2- این که می فرمایید هرکس حوزه برود لزوما” دیندارنیست پس می توان ادعا کرد اگر کسی به دانشگاه برود، فیلسوف هم بشود لزوما” دیندار نیست…امید که بپذیرید جناب فیلسوف که برایم کافیست.
    3- این که می فرمایید حقیقت همیشه تازگی دارد پس تجربه های Aha Experience را که مبنایش دریافت فوری مسائلی است که ازآنها سابقه ذهنی داریم را چه می گویید که اشاره ودلالت به امر قدیمی دارد که توسط ما درک شده است.
    فاین تذهبون حاجی؟!

  2. جوان بیکار می گوید

    آخه آدمم اینقدرضددین پیدامیشه؟

  3. بنده ای ازمیان بندگان خدا می گوید

    باسلام، نکنید بزرگواران، والله گرفتارمی شوید.
    شما که فرصت یافته ایدرسانه باشیدباحسین فاطمه خود را درنیندازید.

    به نقل از فارس:
    امام حسین(ع) در قیام خود دنبال اهدافی بود که در آغاز قیام آن‌ها را در برخی از فرصت‌ها مثل وصیت به برادرش محمد حنفیه و یا در برخورد با عده‌ای که از حضرت می‌خواستند از حرکت به سوی کوفه چشم‌پوشی کند اعلام کرد و هرگز چه به صورت کنایه و صراحت سخنی از صلح به میان نیاورده است.

    اگر بنا بود صلح کند از مدینه خارج نمی‌شد و به بیعت راضی می‌شد یا در مکه حج خود را ناتمام نمی‌گذاشت و به حاکم مکه که از طرف یزید بود اعلام می‌کرد که من حاضر به صلح هستم یا بیعت می‌کنم، آن حضرت به صراحت فرمود: «… من برای اصلاح‌طلبی و مبارزه با مفاسد و امر به معروف و نهی از منکر قیام می‌کنم و به روش جدم و پدرم اقتدا کرده‌ام…»[1]

    حضرت(ع) برای اتمام حجت در مقابل سپاه کوفه خود را معرفی می‌کرد و این مسایل از بابت وظیفه الهی امامت بود که می‌خواست آن‌ها را هدایت کند و تا آخرین لحظه به این مسأله اهمیت می‌داد و اگر آن‌ها هدایت می‌شدند، امام دست از جنگ با آن‌ها بر می‌داشت و با کسی که مایه و منشأ مفاسد بود، جنگ می‌کرد و حاکمیت او را از بین می‌برد، در این راستا امام تلاش فراوان کرد، ولی هرگز سر سازش با یزید در مواضع امام دیده نشده، آن حضرت فرمود: «السلام علی الاسلام اذ قد بلیت الامه براع مثل یزید…» از اسلام باید خداحافظی کرد، وقتی امت اسلام گرفتار حکومت فردی چون یزید شدند …

    وقتی مروان با سماجت از حاکم مدینه می‌خواست از امام بیعت بگیرد. خطاب به او گفت: «از جدم رسول خدا شنیدم که فرمود خلافت و حکومت بر آل ابوسفیان حرام است». [2]

    امام نه در مدینه و نه در جای دیگر به صلح و سازش رضایت نداد. همه شعارهای امام(ع) در قیام حکایت از عشق و حماسه و مبارزه با ظلم دارد که در یکی از آن‌ها سازش با ظلم را ننگ و عار می‌داند و مرگ در برابر ظلم را افتخار می‌نامد.[3]

    *پی‌نوشت‌ها:

    [1].ابن شهر آشوب، المناقب، قم، انتشارات علامه 1379 ق، ج4، ص 89.

    [2].مجلسی، بحار، چاپ بیروت، دارالوفاء 1403، ج44، ص 326. و ابن طاوس، اللهوف، تهران، انتشارات جهان، 1348ش، ص 24. ابن‌غاطی، مشیرالاحزان، چاپ قم، مدرسه امام مهدی، 1406ق، ص 25.

    [3]. مجلسی، پیشین، ج 44، ص 192 و 196 و دیلمی، اعلام الدین، قم، آل البیت، 1408ق، ص 298.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.