من هم میخواهم مسخره باشم
مشکات آنلاین – محمد احمدینجات: هنرمند بودن در کاشان سخت است و روز به روز این دایرهی سختیاش دارد تنگتر میشود.
هر روز با یک موضوع جدیدی چوب لای و چرخ و سنگ جلوی راه میاندازند،بعد اعتراض هم میکنیم که چرا هنرمندان از شهرمان کوچ میکنند.
ارزش کار هنر آنجا تنزل پیدا میکند که اظهارنظرها را افرادی میدهند که از هنر فقط تلفظ لغت اش را میدانند و بس.
شهر کاشانی که تفریحات محیطیاش کمتر از انگشتان یک دست است و پارکهایش شده محل استعمال دخانیات،شما کجا را بهعنوان یک تفرج شاد انتخاب میکنید؟
شهری که ذهن جوانانش شده شادی، واژهای که بعضاً آنقدر با آن بیگانه هستند که مجبورند آن را در خیابان،سوار بر موتورسیکلت یا حاشیهی خیابان امیرکبیر نشان بدهند.
تا حالا کی به خودتان جرئت دادهاید به فضای شهری مرده و غیر ایرانی و سازههای اروپایی شهر انتقاد کرده و ایراد بگیرید؟تا حالا چقدر برای شادی مرم تلاش کردهاید که حالا سینه ستبر کرده و از فضای هنری انتقاد غیراصولی کرده و عملکرد آن را زیر سؤال میبرید.
اینها یک دلیل دارد آنهم آنکه هنرمندان طنابی ندارند که به آن آویزان شوند،طنابشان مردم شادی طلب شادی خواه است.
یاد بگیرم انتقادی اگر هست بهصورت هنری مطرح کنیم نه با توهین.
میخواهم حرفم را رک بگویم؛
اگر شاد کردن دل یک بیمار سرطانی لودگی و مسخرگی است،من هم میخواهم مسخره باشم.
اگر آوردن لبخند بر روی لب پیرمردی فرتوت مسخرگی است من هم میخواهم مسخره باشم.
اگر فراهم کردن فضای شاد در شهری که شادیاش گشت با ماشین و پاساژ گردی است،مسخرگی است،من هم میخواهم مسخره باشم.
نفسمان دارد در شهری که سیاستبازیهای سینه سوختههای سیاست اش تمامی ندارد بند میآید.
لااقل بگذارید هوای تازه هنر با هوای کثیف سیاستبازی شما تلفیق شود.
اگر کاری برای هنر نمیکنیم،لااقل هنرمندان شهرمان را دل سرد نکنیم.
بگذارید همین تئاتر برای مردم بماند…