اخلاق، خط قرمز آیین‌های عاشوراست/ حکومت‌ها نباید در امور آیینی دخالت کنند

حجت الاسلام و المسلیمن «احمد اسلامی» نهج البلاغه پژوه نامی کاشان، در دومین شب از سوگواره «تعزیت آفتاب» بر لزوم غبارزدایی از «آیینه عاشورا» تاکید کرد و گفت: وقتی که آیین‌ها غبار بر عاشورا می شوند باید غبارزدایی کرد. سوم آیین‌ها تا جایی محترمند که غبار آیینه نیستند.

نهج البلاغه پژوه کاشانی گفت: آیین‌ها امر طبیعی و مردمی اند و باید از دامنه قدرت فاصله بگیرند. حکومتها نباید در امر آیین‌ها دخالت کنند و اهمیت و احترام آیین‌ها در خودجوشی و مردمی بودن آن است. عاشورا به طور طبیعی پاسداشته می شود.

اسلامی ادامه داد: متاسفانه در روزگار ما آیینه عاشورا مکدر شده و ما بدیهی‌ترین و اصلی‌ترین پیام‌های عاشورا را در لابلای این هیاهوی آیینی گم کرده‌ایم.

سخنران دومین شب سوگواره تعزییت آفتاب گفت: آیین‌ها تا جایی محترمند که با سه گانه اخلاق، حقوق و قانون در تعارض نباشند. اینچنین نیست که اگر عاشورا مهم است ما مجازیم که مراسم منتسب به عاشورا هر ضد اخلاق را مباح بدانیم. خط قرمز آیین عاشورا اخلاق است. خط قرمز آیین های عاشورا حقوق مردم است. آیا مجازیم از کیسه ملت برای عزاداری استفاده کنیم؟ ما مجاز به راهبندانیم؟ رفتارهای خلاف اخلاق و رفتارهای خلاف حقوق چه ربطی به آیین عاشورا دارند؟

متن سخنرانی احمد اسلامی بدین شرح است:
من به رسم ادب و احترام به همه دوستان سلام عرض می‌کنم و اقدام و کار دوستان کانون را مبنی بر برگزاری برنامه موسوم به «تعزیت آفتاب» تحسین می کنم و به ویژه اقدام زیبای این دوستان را و دعوت از جناب استاد «مصطفی مکیان»؛ بدین ترتیب خوشبختم اگر صحبت‌های ما فراخور انتظار دوستان نیست و یا نخواهد بود اما بر حسب تجربه‌ای که از مجموعه‌ای که از آثار این استاد دارم همه کاستی‌ها، از قبیل سخن من، ترمیم خواهد شد.

و نیز تحسین می کنم یادکرد سالگشت فوت علامه طباطبائی را که در کویرآباد جامعه معاصر ما که عقلانیت جایگاه ویژه ای در حوزه معارف دینی نداشت و ندارد، ایشان به دین و دین‌ورزی و مذهب، رویکرد عقلانی داشتند.

صحبتی را که نهایتا از میان مجموعه آنچه به ذهن می‌آمد تا برگزیده شود و بهانه گفتگو قرار بگیرد این است که «عاشورا آیین است یا آیینه» یعنی ما کدام مواجهه را داریم.

خود این عنوان تا حدودی دوستان را با رویکردی که قرار است بر مجموع این گفتار حاکم باشد آشنا می‌کند.

مواجهه ما با هر حادثه حماسی و تراژدیک و یا هر حادثه‌ای که از آن به تاریخ و روایت تعبیر می‌شود می‌تواند متفاوت باشد و یکی از این سه وجه را داشته باشد.

زندگی اصل استتعزیت آفتاب
یکی از این وجوه وجه تاریخی است. به هر حال عاشورا یک وجه تاریخی دارد و البته ممکن است پاره‌ای از مقولات که حالت اسطوره‌ای پیدا می‌کنند وجه تاریخی نداشته باشند؛ ولی به هر حال پاره‌ای از این مقولات از جمله عاشورا یک وجه تایخی دارد و یک وجه آیینی که مراسم و سنن و رسوماتی است که ما به بهانه عاشورا داریم و با آن زندگی می‌کنیم که ما با این وجه داریم زندگی می‌کنیم و وجه سوم وجه آیینه‌ای است. وجهی که شما خود را در آن می‌بینید.

ما در ساحت و ساخت زندگی با کدام یک از این وجوه برابریم؟ برای پاسخ به این سوال باید مقدماتی را داشته باشیم.

مقدمه یکمی را که من در رابطه با این پرسش‌واره اصلی اینجا مطرح می کنم، پرسش دیگری است و آن اینکه گمشده و پرسش اصلی ما آدم‌ها چیست؟ همه ما انواع و اقسام کنش‌ها را داریم. مواجهه با عاشورا جدای از مجموعه کنشگری‌های ما نیست و ما در همه این کنشگری‌ها به دنبال پاسخ به یک سوالیم. به دنبال کشف یک گمشده‌ایم که جدای از ملیت و مذهب گمشده ما آدم‌هاست.

گمشده ما آدم‌ها کیست یا پرسش اصلی ما کدام است؟ در رابطه با این سوال نکته اصلی این است که «زندگی» اصل است. آنچه که برای ما آدمها موضوعیت دارد و فلسفه وجودی ماست «زندگی» است.

علی علیه السلام می‌گوید آدمی از هر چیزی در جریان زندگی ممکن است خسته و دلزده شود مگر خودِ زندگی. زندگی با وجود صورت تکراری‌اش، تکرار پذیر نیست. زندگی موضوعیت دارد.

کاری که خیلی از ماها انجام می‌دهیم مرده‌گی است و آنچه اصالت دارد زندگی است. می‌گوید هیچ چیز چنان زندگی شیرین نیست. موضوع زندگی انسان با عنصر گوهری «من» است. آنچه زندگی‌ورز است خود زندگی و «من» است. «من» زندگی نمی‌کند بلکه خودِ زندگی است.

یکی از غلط‌هایی که ما می‌اندیشیم مرزبندی بین زندگی و زندگی کننده است. زندگی را چیزی می‌دانیم و زندگی کننده را چیز دیگری، درحالی که «من» زندگی است.

بدین ترتیب اگر موضوع زندگی را «من» بدانیم، زندگی عبارت است عمل خود اکتشافی. رسالت انسان در بستری به نام زندگی، خوداکتشافی است.

شما به طور رندومی و با آنالیزکردن سوال‌های معطوف به زندگی، با خود گفتگو کنید که این همه تلاش برای چیست؟ نهایتا به خود اکتشافی می‌رسید حتی در عبادت. همه انسان‌ها با هر رویکردی و در هر کنش و کاری به دنبال خود اکتشافی‌اند.

زیسته کردنِ منِ نزیسته؛ آدمی دارای عنصر گوهری «من» است و بخش مهمی از این عنصر پنهان است که گاهی فرصت زیست برای آن پیدا نمی‌شود و این «من» باید خود را کشف کند تا فرصت زیست پیدا کند. اگر این نکات سه گانه‌ای را که به عنوان آنالیز مقدمه اول مطرح شد بپذیریم یکی از سرمایه‌های اصلی در رابطه با عمل خوداکتشافی عبارت است تجربه‌های زیستی که در تاریخ انسان به یادگار مانده است. تجربه زیست سرمایه عظیمی است. قرآن به این نکته اهمیت می‌دهد که «انا جعلنا ما علی الارض زینه لها»، ما همه فرصت را در اختیار شما قرار دادیم تا «لنبلوهم» برای اینکه شما یک گردونه رشد پیدا کنید. ایهم احسن عملا، بتوانید تجربه بهترین زیست را به ظهور برسانید. هستی یعنی خلق گردونه‌ای است که شما در بستر آن تجربه بهترین زیست را داشته باشید.

اسطوره ها نرم افزارهای تجربه انتقال زیست‌اند
یکی از مهمترین نرم افزارهای تجربه های زیست به عنوان میراث فرهنگی و مدنی انسان اسطوره است. اسطوره ها نرم افزارهای تجربه انتقال زیست‌اند.

اسطوره شناسی فهم امروزی از متن دیروزی است و مانند آینه‌ای است که شما در تعامل آن «من» نزیسته خود را زیست کنید. لذا اسطوره اهمیت پیدا می کند.

مقدمه اول این بود که ما در زندگی خواه ناخواه با اسطوره‌ها مواجه هستیم و در پیوند با این، مقدمه دوم اشاره به معنای اسطوره است و آن اینکه اسطوره قصه نیست. قصه معطوف به گذشته است و در واقع قصه‌ها به گونه ای به معنای عمومی، علم به احوال گذشته است. یک تعبیر دیگر داستان، افسانه است که افسانه امری موهومی است اما اسطوره نوع سومی از داستان است که نه قصه است و نه افسانه. اسطوره نوعی بیان نرم افزاری مفاهیمی است که فارق از واقع شدن یا نشدن آن، حامل تجربه زیست است. بازخوانی و بازنمایی یک واقعیت تاریخی است. در اسطوره با حادثه مواجه نیستید. شما در قصه ممکن است خودت را با حادثه مواجه کنید اما در اسطوره با حادثه مواجه نیستید و با متن تاریخ مواجه نیستید بلکه با بازسازی واقعیت روبرو هستید تا با تعامل با آن، متناسب با پرسش روزگار خود فهم امروزی داشته باشید.

قصه تاریخمند است اما اسطوره فرازمانی و فرازمینی است. در اسطوره کاری به زمان و زمین و جزئیات حادثه نداریم. بسیاری از ما وقتی داستان آدم را می بینیم دنبال این هستیم که ببینیم اینها چه کسی بودند و کجا بودند و چندنفر بودند، در اسطوره ما با این سوالها مواجه نیستیم و این سوال‌ها نوعی غلط اندازی در صورت مساله است. کدام زمین و کدام ملیت و جنسیت مطرح نیست بلکه با متنی مواجه هستیم که با واکاوی آن باید پاسخ سوال‌های امروز زندگی‌ات را بگیری. نمونه آن همین حادثه عاشوراست؛ عاشورا به مثابه یک اسطوره و آیینه، امروز برای ما تاریخ نیست. امروز ما با حادثه مواجه نیستیم. وقتی که گفتیم اسطوره دوستان گمان نکنند که به کار بردن این واژه تنقیص عاشوراست. اسطوره با افسانه و قصه مرادف نیست بلکه بازخوانی حادثه است و وقتی آن را بازخوانی می‌کنید دیگر با حادثه مواجه نیستید، بلکه متن است.

قرآن هیچ داستانی را به قصه یادنکرده است. «قِصص» جمع قصه است و آنچه در ادبیات وحیانی آمده «قَصص» است. در ادبیات وحیانی «قَصص» کاربرد وحیانی پیدا می کند و می گوید و تلک الامثال، یعنی اینها تمثیل است و احتمالا این تمثیل‌ها همان چیزی باشد که در ادبیات هنری امروز از آن به «اسطوره» یاد می شود.

اگر ما چنین بیندیشیم، متونی از این دست که در تعبیر وحیانی به عنوان امثال آمده واقعیتی فرامذهبی و فراجنسیتی پیدا می‌کند. داستان آدم و داستان پیامبران باز با این نگاه فرامذهبی و فراملی‌اند.

اگر داستان موسی گفته شده به اعتبار مرد بودن و موحد بودن داستان او گفته نشده بلکه به عنوان یک امر انسانی و یک فراملی بیان شده است.

اسطوره یک واقعیتی است که باید رمزگشایی شود. اسطوره کلکسیونی از راز است و بازخوانی اتفاقات به عنوان اسطوره نیازمند متدولوژی است. روش می‌خواهد و اینچنین نیست که ما روایتی را بر اساس منبع تاریخی پیدا کنیم و یک معنا به شکل کلان از آن بگیریم. این گنجینه راز روش خاص خود را می‌طلبد.

وقتی قرآن از قَصص یاد می‌کند و یا از امثال یاد می‌کند می‌گوید پیامبر این قصص را برای مخاطبان یادآوری و بازخوانی کن «لعلهم یتفکرون». یکی از نرم افزارهای تفکر عبارت است از قصص. یعنی قصص را بازخوانی کن تا مردم فکر کنند؛ فلذا اینجاست که قصص موضوعیت پیدا می کند؛ چون از موادِ اصلی تفکر است؛ چون حاوی رازهای زیست ملتهاست.

آیه دیگری می‌گوید «و تلک الامثال نضربها للناس». این مثالها را برای مردم بیان می‌کند چرا که در این امثال لعبره است. عبرت یعنی پل عبور. تعزیت آفتاب

قرآن می‌گوید این امثال پل است. از کدام مبدا به کدام مقصد؟ فرض این است که مبدا وجود دارد. مبدا متن دیروزی است و مقصد، فهم امروزی است. اگر واقعیت‌ها نتوانند به تو فهم امروزی بدهند ارزش اسطوره‌ای ندارند. تو باید این اسطوره را به نطق بیاوری و از آن فهم امروزی بگیری.
«ان فی ذلک لعبره لاولی الالباب». برای کسانی عبرت است که صاحب خرد هستند. یعنی تعامل آنها با این اسطوره تعامل عقلانی است. شرط بهره گیری از اسطوره تعامل عقلانی است. «لُب» عقلِ محض است؛ یعنی عقلی که آلوده به یقین‌های دُگمِ پیش از پژوهش نیست.

تنها کسانی می‌توانند از این اسطوره‌ها فهم امروزی داشته باشند که تعاملشان با این اسطوره فهم عقلانی باشد.

آیه سوم می‌گوید «و تلک الامثال نضربها للناس و ما یعقلها الا العالمون». دانشمندی و دانشوری مطرح است.دانش صرفا دانش آکادمیک نیست.

این سه آیه در پیوند با هم می‌رساند برای فهم امروزی از متن دیروزی روش می‌خواهیم.

من در این رابطه به مقدمه سومی اشاره کنم و آن اینکه اسطوره‌ها ناگزیر برای ماندگاری، آیین‌پذیر می‌شوند. در دنیای واقعیت‌ها هر کنش و رفتاری صورت‌پذیر می‌شود؛ مثل عبادت که جوهری دارد و آن جوهر ربوبیت و مالکیت بر هستی است؛ یعنی تو توان خداوندگاری بر هستی را پیدا می‌کنی و همه هستی بر چنگ تو قرار می‌گیرد این قالب‌هایی که ما انجام می‌دهیم صورت است. پرستش در هر زمان و زمینی قالبی پیدا می‌کند.
اسطوره‌ها هم آیین‌پذیر می‌شوند و ناگزیر، و این آیین‌ها مدام که نقش صورت را برای هسته اسطوره بازی می‌کنند و به عنوان هنجار ملتی شناخته می‌شوند محترم‌اند.

اسطوره‌ها ناگزیر قالب‌پذیر و آیین‌پذیر می‌شوند؛ منتهی این آیین‌ها نباید آفتی بر آیینه باشد. این قالب‌ها نباید عافت عبادت و عادت باشد. در این دنیای کثرت یکی از مشکلات این است که تا چیزی را به عنوان صورت هسته‌ای تعریف کردیم تا آن را ماندگار کنیم آن صورت موضوعیت پیدا کرده و ما اسیر صورت خودساخته می‌شویم چنانکه در عبادت این صورت‌ها به عنوان عادت آفت عبادت می‌شوند.

عادت آفت عبادت است. اگر تو به عبادت عادت کنی آن عبادت باطل است. اسطوره هم در لابه لای آیین‌ها گم شده است و اینجاست که باید آیین‌زدایی بشود تا آن آیینه در این قالب‌ها گم نشود.

یکی از کسانی که به این نکته فرآوان اهمیت می‌دهد و هشدار می‌دهد که عبادت به عادت آلوده نشود «سهراب سپهری» است. او به دنبال عادت شکنی و عادت‌گریزی است. عادت، آفت خلاقیت است و خلاقیت، بایسته زندگی است تا تو بتوانی از مرده‌گی نجات پیدا کنی.

یکی از فلسفی‌ترین قطعه‌های سپهری «صدای پای آب» است. او مواجهه با عادت دارد. می‌گوید «روح من در جهت تازه اشیاء جاری است» و بعد می‌گوید چشم‌ها را باید شست، و سپس می‌گوید زندگی آبتنی کردن در حوضچه اکنون است. و نهایتا می‌گوید پرده را برداریم، بگذاریم که احساس هوایی بخورد ….

قرآن می‌گوید «فاخلع نعلیکـ».

همین محور را سپهری در شعر دیگری می‌آورد و در شعر «مسافر» می‌گوید تکان قایق ذهن ترا تکانی داد/ غبار عادت پیوسته در مسیر تماشاست/ همیشه با نفس تازه راه باید رفت/ و فوت باید کرد که پاک پاک شود/ صورت طلایی مرگ کجاست
و در انتها می گوید «عبور باید کرد.»

جایی که آیین، غبار بر آیینه می‌شود باید آیین زدایی کرد. وقتی سخن از آیین زدایی می شود سخن از نفی آیین‌ها نیست. ابتدا عرض کردم که آیین‌ها گریزناپذیرند و تو نمی‌توانی در دنیای واقعیت‌ها زندگی کنی و اسطوره داشته باشی بی آنکه آیین پذیر شود و محترمند اما آیین نباید غبار آیینه شود.

هرچه زمینی است بایسته انتقاد است
راهبرد غبارزدایی از آیینه عبارت است از رویکرد تفکر انتقادی. هرچه زمینی است بایسته انتقاد است و دست کم فهم تو بایسته انتقاد است نه شایسته انتقاد است. با این رویکرد باید غبارزدایی از آیینه‌ها کرد.

امام حسین علیه السلام در سخنی که در پاره‌ای از منابع روایی آمده است می‌گوید «من دلائل العالم إنتقادة لحدیثه و علمه بحقائق فنون النظر.»؛ از شاخصه های فرزانگی خودانتقادی است. انسان شایسته هیچ گاه در نقطه «این است و جز این نیست» وقوف پیدا نمی‌کند. تو می‌توانی بگویی این فهم من است اما نمی‌شود بگویی جز این نیست. جز این نیست تو را روی قله دگماتیست وقوف می‌دهد. قله «این است و جز این نیست» به تعبیر ابن عربی همان بت است. ابن عربی در فصل دهم «اصول الحکم» می‌گوید بت شکلک‌های دست ساخته اربابان برده‌ها در روزگار جاهلیت نبودند بلکه بت وقوف بر نقطه «این است و جز این نیست» است.

امام می‌گوید «انتقاده لحدیثه»، یکی از وجوه مدرنیته این است که شخص در درون خود مکانیسمی برای انتقاد از خود ایجاد کرده است. اگر این را یکی از وجوه مدرنیته بدانیم سخن امام این است که تو لحظه به لحظه خود را آبدیت کنی و لازمه آبدیت عبور است و لازمه عبور، خود انتقادی.

خشونت زائیده تعصب است
امام علی علیه السلام می گوید العاقِلُ مَنْ اِتَّهَمَ رأیَهُ و لَمْ یَثِقْ بِکُلِّ ما تُسَوِّلُ له نَفْسُهُ، عاقل کسی است که دم به دم اندیشه خودش را احمد اسلامیارزیابی می‌کند. تو به جای اینکه به دیگران برچسب بزنی به خودت برچسب بزن و اندیشه‌ات را به روز کن. با خودانتقادی همواره در راه هستی و دچار تعصب هم نمی‌شوی و خشونت هم رخت بر می بندد. خشونت زائیده تعصب است و تعصب رسیدن به نقطه «این است و جز این نیست است.» راهبرد خروج از این وضعیت خود انتقادی است.

و «علمه بحقائق فنون النظر» شاخص دوم فرزانگی علم به ژرفاهای پنهان پشت مهارت‌های دیدگاهی است.

سخن اینجا بود که برای مواجهه با اسطوره نیازمند به تفکر انتقادی هستیم، هم در محور کشف واقعیت‌ها، باور من این است که کشف واقعیت‌های تاریخی گاهی تا سرحد یک امر ممتنع مشکل است. انگیزه امام حسین در حرکت عاشورایی چیست؟ ما می‌توانیم تحلیل رفتار کنیم و از این راه استنباط هدف داشته باشیم. انگیزه، یک مساله شخصی است اما مگر می‌شود انگیزه خوانی کرد؟

دوم در محور مدیریت آیین‌ها. ما در مواجهه عاشورا با واقعیت تاریخی روبرو نیستیم. امروز نه آن زمین هست و نه آن زمان و نه آن حسین بن علی و نه آن یزید. باور بنده این است که ما نباید فرصت خود را درگیر مولفه‌های تاریخی کنیم که مثلا اصحاب امام 70 نفر بودند یا 80 نفر. چه فرقی می کند؟!
علی اصغر ششماهه باشد یا شش ساله چه فرقی می کند؟! در این رویکردهای عمومی اینکه امام طفلی به نام رقیه داشته یا نداشته چه فرقی می کند؟! برخورد فرسایشی نکنیم. اینها مساله ما نیست.

ما با وجه آیینی عاشورا هم روبرو نیستیم. اینها آیین‌اند و محترم اما اصالت ندارد. این آیین‌ها را همه ملت‌ها دارتد. شما در سایر ملتها با مراسم و آیین‌هایی آشنایید که شبیه عاشورای ماست. در برنامه‌های پرورشی یوگا کلاسی به نام مرثیه خوانی دارند و در ایران هم آیین «سیاوشون» داشته ایم. اینها امور ایدئولوژیک نیستند و دلیل بر ایدئولوژیک نبودن تغییر آنهاست. مراسمی که امروز برگزار می شود چقدر نسبت به گذشته افزوده دارد؟

آیین‌ها محترمند اما مقدس نیستند
در رابطه با فرایند برخورد عقلانی با آیین عاشورا برای حفظ آیینه عاشورا نکته این است که اولا ایدئولوژی زدایی با آیین‌ها باید انجام شود. این آیین‌ها محترمند اما مقدس نیستند. مثلا اگر کسی در محرم پیراهن مشکی نپوشید این به معنای بی اعتنایی به عاشورا نیست. مشکی پوشی یک هنجار است اما مقدس نیست.

آیین‌ها امر طبیعی و مردمی اند و باید از دامنه قدرت فاصله بگیرند. حکومتها نباید در امر آیین‌ها دخالت کنند و اهمیت و احترام آیین ها در خودجوشی و مردمی بودن آن است. عاشورا به طور طبیعی پاسداشته می شود. نکته سوم اینکه آیینها تا جایی محترمند که غبار آیینه نیستند.
متاسفانه در روزگار ما آیینه عاشورا مکدر شده و ما بدیهی‌ترین و اصلی‌ترین پیام‌های عاشورا را در لابلای این هیاهوی آیینی گم کرده‌ایم.
آیین‌ها تا جایی محترمند که با سه گانه اخلاق، حقوق و قانون در تعارض نباشند. اینچنین نیست که اگر عاشورا مهم است ما مجازیم که مراسم منتسب به عاشورا هر ضد اخلاق را مباح بدانیم. خط قرمز آیین عاشورا اخلاق است. خط قرمز آیین های عاشورا حقوق مردم است. آیا مجازیم از کیسه ملت برای عزاداری استفاده کنیم؟ ما مجاز به راهبندانیم؟ رفتارهای خلاف اخلاق و رفتارهای خلاف حقوق چه ربطی به آیین عاشورا دارند؟

ما با وجهه اسطوره‌ای عاشورا مواجه داریم برای اینکه شما «من» نزیسته خود را در آیینه عاشورا کشف کنید. مواجه ما با امر اسطوره ای فرازمانی و فرازمانی و فرامرزی هستیم. امام حسین مدل انسان است. جفا به امام حسین است که او را در حصار مذهب خلاصه کنیم. امام یک فرد مذهبی و شیعه است اما فراتر از این او یک مدل انسانی است لذا ملتهایی که با وجهه اسطوره ای عاشورا روبرو شده اند فارق از جنسیت و ملیت و مذهب، محبوبی به نام امام حسین را دارند. در همین ایران امام برای ارمنی ها هم محبوب است. محبوب ترین کتاب را برای علی یک مسیحی نوشته و تا کنون کسی کتابی در حد صوت العداله الانسانیه ننوشته است. وقتی به او می گویند چرا برای علی کتاب نوشتی اما مسلمان نشدی می گوید علی مدل انسانهاست. ما حسین بن علی را در این شهر و آیین‌ها خلاصه نکنیم. ما باید من نزیسته خود را در عاشورا ببینیم. وقتی که آیین‌ها غبار بر عاشورا می شوند باید غبارزدایی کرد.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.