تفضل الهی بر مردم کاشان
صادق صدقگو: «جماعتی از بازاریان عازم حج بودند و تکتک برای خداحافظی و طلب حلالیت، به حجره آمیرز حسن تفضلی در بازار مراجعه میکردند. به پیشنهاد او قرار شد، شب برای نماز به مسجد روند تا دستهجمعی همدیگر را ببینند و خداحافظی کنند.
بعد از نماز، تفضلی پرسید: فلانی را میشناسید؟
میگویند: بله! خدا رحمتش کنه.
میپرسد بچههاش کجا هستند؟
میگویند: مثلا تهران و اصفهان و بندعباس و …
اسامی چند فرد دیگری که آنها میشناختهاند را ردیف میکند و میپرسد: هیچ از خودتان پرسیدهاید که چرا اینها کاشان نماندند؟ جواب میدهند چون کار نیست. میپرسد: چه کسی باید کار ایجاد کند؟
و بعد میگوید: «شما مستطیع نیسیتد. وقتی هسایه شما بیکار است، و همسایه دیگر شما نمیتواند بچهاش را بفرستد مدرسه، تو نمیتوانی بروی مکه.»
ولوله در جمع میافتد، حرفی تاثیرگذار بود.
میپرسند: آمیرز حسن! چکار باید بکنیم؟
میگوید: بروید یک کارخانه بیاورید کاشان. من قول میدهم ۲ سال دیگر همه شما پولدارتر شوید و بروید مکه. همه قبول میکنند و پولی جمع میشود و ارباب یا همان آمیرز حسن تفضلی نیز مامور به انجام این کار میشود.
در آن زمان پارچهای بهنام دبیت حاج علیآکبری در ایران بسیار مصرف داشت که شلوارهای مشکی پاچهگشاد از این پارچه بود. علیاکبری ایرانیالاصل اما در بمبئی هند بود و تفضلی او را میشناخت.
ارباب به بمبئی میرود و به علیاکبری میگوید: تو ایرانیالاصل هستی و ما تا کی بیاییم پارچه انگلیسی بخریم؟ ما میخواهیم صاحب کارخانه شویم.
تعدادی ماشینآلات نساجی خریداری میکنند و کار خود را در کاشان آغاز میکند. دو سال بعد از آن، همه سرمایهگذاران پولدارتر و به حج مشرف شدند و به مرور زمان، بالغ بر۳۰ هزار کارگر در شرکت ریسندگی و بافندگی کاشان مشغول بودند و نان میخوردند.»
«پروفسور علیاکبر فرهنگی» -استاد گرامیام و چهره ماندگار کشور- بعد از روایت این ماجرا، کلام مرحوم تفضلی خطاب به جمعی از بازاریان کاشانی و اقدام او در جلب مشارکت آنها برای تأسیس شرکت ریسندگی و بافندگی کاشان را عامل اصلی در ورود صنعت نساجی به ایران میدانست.
بدون اغراق و بزرگنمایی، تفضلی را نهتنها پدر صنعت نساجی کشور که باید بهعنوان معمار نوینی دانست که اندیشه و تدبیر او برای منطقه،
توسعه متوازن و پایدار و برای کشور، توسعه صنعتی را به ارمغان آورد.
او فراتر از زمان خود میاندیشید و همین نگرش بود که باعث شد با اشتغالزایی و رونق اقتصادی در منطقه، از بروز معضلات فرهنگی- اجتماعی در کاشان جلوگیری کند.
این تفکر سازنده و نیکاندیشی را میتوان در سیره شیخ ابوسعید ابوالخیر (عارف نامدار ایرانی) نیز مشاهده کرد. او در مسیر حرکت به مکه، ژندهپوش پریشانحالی را دید که به خاطر نداشتن درآمد و خجالت اهل و عیالش به مکانی پناه آورده بود. شیخ چند درهم اندوخته خود برای سفر حج را به وی داد و گفت: «حج من، تو بودی و اگر هفت بار گرد تو طواف کنم به ز آنکه هفتاد بار زیارت آن بنا کنم.»
این دیدگاه پویا، توسعۀ رفاه عمومی و حتی سازندگی کشور را بر انجام فرایض فردی و فروع دین مقدم میداند. آنچنان که مرحوم امام نیز در پیام خود برای تشکیل جهاد سازندگی میگوید: «به جای سفر به مکه و مدینه و عتبات، ایران را بسازید.» او در این پیام هیچ عبادتی بالاتر از سازندگی کشور نمیداند و حتی اعلام میکند که خداوند همان ثوابی را که شما از زیارتها میخواهید، در این کار به شما خواهد داد.
«تفضلی» دانش آموخته حوزه (در دوران کودکی و نوجوانی) و دانشگاه (مقطع لیسانس) بود اما نه عارف بود و نه فقیه، حتی در دورههای آموزشی برای مدیریت منابع، مدیریت پروژه یا مدیریت اجرایی هم شرکت نکرده بود. اما تز مدیریتی و شخصیتش با اکثر مدیران و یا سرمایهدارهای امروزی متفاوت بود.
او بزرگی را در ریختوپاشهای مرسوم «بزرگنماها» ی امروزی نمیدانست و لزومی بر خودنمایی نمیدید. تا آخر عمر در همان خانۀ قدیمی محلۀ سرسنگ زندگی کرد و تا وقتی توان داشت، با جیپ شخصیاش رانندگی میکرد. حتی همان بنزِ کاهویی رنگ نیز سرویس همۀ مدیران شرکت ریسندگی و بافندگی بود.
در کنار کارآفرینیاش برای چندین هزار جوانان کاشانی، از امور عامالمنفعه و خیریه نیز غافل نبود. از خرید تجهیزات پزشکی و درمانی برای بیمارستانهای کاشان تا خرید لوازم و امکانات برای ادارات، نهادهای انقلابی و ارگانها؛ از مساعدت با کارگران (مثل: اعطای وام مسکن یا تامین هزینه درمان و اعزام به بیمارستانهای تهران) تا همراهیاش در کمکرسانی به جبههها و… تنها بخشی از فعالیتهای خیریه و عامالمنفعه او برای مردم شهرش بود.
به دنبال قدیسسازی از او نیستم که او هم مثل هر انسان دیگری، بری از اشتباه و خطا نبود، اما ماندگاری نام و یادش را باید در اخلاص، فضل، درایت، کرامت و معرفت او جست جو کرد. خصوصیاتی که دیروز، او را در عین گمنامی پرآوازه کرد، امروز برای صنعتگران و تجار در حکم کیمیایی نایاب است.
تفضلی بدون رانت، ویژهخواری و افزونهخواهی، بر توانمندی و تدبیر خویش تکیه کرد و «ارباب» شد.
برای همین شاید «تفضلی» تنها اربابی بود که کسی را رعیت خود نمیپنداشت و رعیتپروری نکرد. یعنی به اسم ارباب بود و نه به رسم.
بر خلاف روزگار ما که جماعت تازه به دوران رسیده – حتی در پوشش کار خیر و امور عامالمنفعه- خلقالله را در جایگاه رعایا مینشانند تا «ارباب» شوند.
همان سرمایهداران نورستهای که با شنیدن نام «ارباب تفضلی» آهی از افسوس میکشند و همواره منتقد اوضاع جامعه و کشور هستند.
«تفضلی» را هم اسطورهای دست نایافتنی میپندارند اما «ماندگاری» و «بزرگی» را صرفاً در احداث مسجد و مدرسه یا برپایی سفرۀ اطعام جستجو میکنند.
«حاجی ارباب» به قول مرحوم پدر بزرگم – که از دوستان صمیمی او بود – «تفضل الهی» بر مردم کاشان بود.
مردی خدایی بود، اما آسمانی نبود. او متدین بود اما با ظاهرسازی، بندهپروری و عوامفریبی میانهای نداشت. حتی از جنس سرمایهداران روشنفکرنمای ضد دین نیز نبود، هر ساله بانی برپایی مجلس سوگواری حضرت اباعبدالله الحسین (ع) در دهه اول محرم (صبح تا ظهر) بود و تا پایان مراسم نیز در ورودی مسجد درب یلان ایستاده بود و «بیتکلّف» به مردم خوشآمد میگفت.
یکی بود مثل بسیاری از همین صنعتگران فعلی شهرمان اما از حال و اوضاع شهر و همشهریانش غافل نبود.
دغدغه تفضلی و اندیشه او، نیاز زمانۀ ماست و تفضلی شدن به بها (سرمایه) نیست و به بهانه (مناسبت) است. بهانههایی بر محور تواضع و خدمت بیمنت به خلق که جلالت، عظمت و منزلت او نزد مردم کاشان را باید در آن جستجو کرد.
خدماتی که برای او صدقۀ جاریه شد و سالهای سال کاشان و شهروندانش را در برابر معضلات اجتماعی ناشی از فقر و بیکاری بیمه کرد.
نام او بر تارَکِ آسمان کاشان ثبت شد و به نسل امروز نیز ثابت کرد «تفضلی» بودن سخت است و «تفضلی» ماندن سختتر.