قرار ما این نبود!

صادق صدقگو: برای ما، ناصحی مشفق بود. دوستانه و برادرانه، پای درد دلت می‌نشست و حرفت را می‌شنید و حتی اگر گفته‌هایت با تفکرات، باورها و منویاتش همخوانی نداشت، بر نمی‌آشفت و از کوره در نمی‌رفت. از خانواده‌ای انقلابی بود و پدرش جانباز 15 خرداد 42. جهادگر و جانباز جنگ بود و دانش‌آموخته حوزه. در معلمی به سیرۀ پیامبر اسلام(ص) تأسی داشت و «طَبیبٌ دوّارٌ بطِبّه» 1 . برای همین، شیوۀ معلمی‌اش با همه فرق داشت و پرورش را بر آموزش مقدم می‌دانست و با این دیدگاه، ساعات کاری و حتی غیر کاری خود را وقف پرورش نسل نو کرده بود.

«شیخ حسن» برای من قدیس نبود، چه آنکه در برخی از زمینه‌ها، اختلاف نظراتی هم با یکدیگر داشتیم. او یکی بود مثل خیلی‌های دیگر اما از جنس همان «خیلی‌ها» نبود. در سکوت و بعضاً تنهایی، به آنچه که تشخیص می‌داد بهترین است، عمل می‌کرد. وظیفه‌محور و تکلیف‌گرا بود و در دهه هشتاد، همچنان تفکرات پنجاه و هفتی و روحیات دهه شصتی خود را حفظ کرده بود اما مثل همان «خیلی‌ها»، لزومی بر «بکن، نکن»ها و «بگو، نگو»ها احساس نمی‌کرد. «شویدیان» انتقاد را التقاط نمی‌دانست و حتی اگر از سر بی‌صبری ما، «نِق» جایگزین «نقد» می‌شد، صبورانه می‌شنید و دلسوزانه پاسخ می‌داد.

نسل جوانی بودیم که پس از دوم خرداد 76، آرمان‌هایمان را با شور و هیجانی وصف ناشدنی و غیر قابل کنترل، در سر می‌پروراندیم. تخیلاتی که از منظر سال 98، به رؤیا هم شبیه نیست چه برسد به آرمان!

به خاطر دارم که در همان سالها، در محفلی از دوستان جوان، سخن از خمس بود و چرایی وجوب آن. همه اظهار نظر می‌کردیم و «شیخ حسن شویدیان» ساکت نشسته بود و مثلاً! روزنامه می‌خواند. یکی می‌گفت: فلان روشنفکر گفته که وقتی عوارض و مالیات می‌دهیم، خمس و زکات معنی ندارد، دیگری می‌گفت: چه دلیلی دارد ما کار کنیم و یک پنجمش را بدهیم به یک روحانی بخورد، او هم برود کار کند و… وقتی همه ساکت شدیم، شیخ حسن سرش را بلند کرد و گفت: «خدا لعنت‌شون کنه که شماها رو به دین بد بین کردند. شماها تقصیری ندارد، دین رو با رفتار اینها می‌سنجید و حرفها و اشتباهات اینا رو به پای اسلام میذارید.» بعد خندید و گفت: «بچه‌ها شما به اینهایی که از اسلام بد دفاع می‌کنند و دین رو ابزار معیشت و سیاست‌بازی شون کردند، نگاه نکنید. اسلام اینی نیست که اینها میگن، اینها نظرات شخصی اونهاست نه نظرات اسلام. شما حرفهای مطهری و بهشتی و… رو ببینید.»

در روزگاری که برخی از هم‌نسلان، همرزمان، هم‌صنفان و حتی‌همفکران او، از دریچه اقتصاد (آن هم از نوع ناسالم‌اش) به دین، سیاست، فرهنگ و اجتماع می‌نگرند و سایر مردم نیز با تأسی بر سیرۀ «دیگران» در این بازی با «بزرگان» هم‌داستان شده‌ و جوانان نیز با دیدن این اوضاع اسفبار؛ بی‌انگیزه‌تر، بی‎رمق‌تر و ناامیدتر از گذشته شده‌اند، چقدر جایش خالی است که باز همان حرفهایش را با آرامش و لبخند تکرار کند و از طرفی هم بر سر برخی از همان «هم‌نسلان، همرزمان، هم‌صنفان و همفکرانش» فریاد بکشد و بگوید: «چه زود فراموش کردید، قرار ما این نبود!»

.

پی نوشت:

1- امام علی (ع) با تشبیه پیامبر اسلام (ص) به طبیب و پزشکی که با طب خود سخت به دنبال نیازمندان به طبابت روحی می گردد، رسالت آن حضرت را در معالجه روح و جان انسان ها بیان می کند و می فرماید: «طَبیبٌ دوّارٌ بطِبّه» او پزشک بیمارى جهل و طبیب اخلاق نکوهیده و پست است، و با طبّ خویش در سیر و گردش است، کنایه از این است که وى براى درمان جاهلان و گمراهان خود را عرضه مى‏کند و خویشتن را بر این امر منصوب و موظّف داشته است.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.