جوانان و مدعیان صف اول

صادق صدقگو:  « … یکی از دوستان قدیمی که پاسدار هم بود، بهم تلفن کرد و خیلی جدی و با اصرار گفت: «در گزینش موسوی تجدید نظر کنید. او صلاحیت و لیاقت عضویت در سپاه را ندارد.» ولی گزارش های گزینش همه او را تایید می کرد و ایشان آماده اعزام به آموزشگاه بود. بخاطر همین من و دوستانم در واحد گزینش به صحبتهای او اهمیتی ندادیم و پیگیر نشدیم.
از آن روزها ۱۸ سال و یک ماه می‌گذرد. دیروز کنار عکس سید ابوالفضل، همان همکار قدیمی ام را دیدم. گفتم:« یادت هست پشت تلفن در مورد ابوالفضل چه گفتی؟ و چه اصرار ی داشتی که او لیاقت سپاه را ندارد؟» سرش را پایین انداخت. شروع کردم به خواندن این شعر از میلاد عرفان پور:
ما سینه زدیم بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم آنها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس شهدا را چیدند
سرش را بالا آورد. چشمهای هردوی ما پر از اشک بود.»

این ماجرا را حوزه هنری کاشان به روایتگری اصغر سماقی (عضو دفتر ادبیات پایداری حوزه هنری کاشان) در کانال اطلاع رسانی رسمی خود منتشر کرده است.
یکی از اعضای هسته گزینش تیپ عاشورا لشکر ۱۴ امام حسین(ع) در این خاطره از جوانی با لهجه ی ابوزیدآبادی می گوید که برای عضویت در سپاه به دفترشان مراجعه کرده و در ارزیابی های اولیه نشان می دهد که جوان با انگیزه و لایقی است.

شهید ابوالفضل موسوی

«ابوالفضل موسوی» جوانی از خیلِ یارانِ حسین خرازی بود که این روزها نامشان وِرد زبان همه است. مردم شریف و آزاده کشورم او را در کسوت پاسدارِ رشیدی از لشکر 14 امام حسین(ع) می شناسند که برای دفاع از امنیت کشور در سیستان و بلوچستان به شهادت رسید.

او شاید در آن دوران، بخشی از اندیشه هایش منطبق برا تفکرات «پیشکسوتِ دیگری» نبوده است اما جوانِ کاردان و شریفی بود که تعهّدش به انقلاب، عشقش به ایران، پایبندی اش به اسلام و پیروی اش از رهبری را نه با سر دادن شعارهای شدید و غلیظ که در میدان عمل اثبات کرد. او در روزگاری که همه ما غرق در دریای موّاج غرور، منیّت و خودخواهی هستیم، بدون موج سواری و هیاهو خدمت کرد و به دور از ماجراجویی و رفتارهای هیجانی کنترل نشده، انقلابی بود و انقلابی ماند و توانست «یک شبه» ره «صد ساله» ای را بپیماید که خیل عظیمی از پیشکسوتانِ بزرگوار، چهل سال است در انتظارش نشسته اند.

پیش تر نیز گفته ام، باور کنید شهدا مردان آسمانی نبودند! شهدا از جنس همه مردم بودند، از جنس همین جوانان برومندی که رهبر معظم انقلاب چشم امید خود را برای اجرای شایستۀ «گام دوم انقلاب» به آنان دوخته است.

فراموش نکنیم، شهدا زمینی و در حال گذران زندگی شان بودند و مانند همه ما لذت‌های دنیایی را چشیده بودند، فرزندانشان را دوست داشتند، نیاز عاطفی شدید به حضور در کنار همسرانشان داشتند و به آنها عشق می‌ورزیدند، آنها دوست داشتند پسرانشان را در لباس دامادی و دخترانشان را درلباس عروسی ببینند، برای آینده‌ی فرزندانشان نقشه می‌کشیدند اما زمانی که امنیت کشور را در خطر دیدند، حس تعهّد و مسئولیت پذیری شان، حماسه هایی رقم زد. حماسه هایی که تضمینی برای آرامش و آسایش ما شد. تضمینی به امضای خونین آنها و به قیمت تنهایی و بی سرپرستی همسر و فرزندان شان!

این شهدا آرزوهایشان را از یاد نبرده بودند، بلکه در سن و سالی بودند که برنامه های شان برای آینده را بیشتر از همیشه در خاطرشان مرور می کردند، اما با این وجود رفتند تا ما و شما بمانیم.

و ای کاش از این رفتن ها، درسی برای ماندن خود بیاموزیم!

درسی برای چگونه زیستن و ماندگار شدن.

درسی برای جوان باوری، جوان یاوری و کنار گذاشتن عینک های سیاست زده.

درسی که «ابوالفضل موسوی» با صلاحیت و لیاقت، صلابت و شهادتش به همه ما داد و باید انگیزه ای باشد برای «گامی به پیش».

گامی که می تواند حرکت موثری را آغاز کند و به برخوردهای سلیقه ای با جوانان این مرز و بوم پایان دهد و به جای رفتارهای حذفی و تنگ نظرانه، پتانسیل های آنان را شکوفا سازد.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.