بر فراز گَرگَش؛ رصدخانه ملی لنگ در هوا
مجید رفیعی برزکی: اگر کار اجرایی و رتق و فتق رصدخانه ملی کامو به جای دانشگاه کاشان به هیئتامنای یک مسجد سپرده شده بود، الان کارش تمام شده و به بهرهبرداری رسیده بود. حال و روزش این نبود. آن وقت، کلی بیا برو درست شده بود. از اقصی نقاط کشور که هیچ، از کشورهای دور و نزدیک، خاص و عام میآمدند تا کهکشان را شبهنگام از آسمانِ صاف کامو، بر فراز قلهی «گَرگَش» تماشا کنند. جایی که بعد از ظهر دیروز همراه گروه دومیر صعود کردیم و از طبیعت آنجا لذت بردیم.
برای رسیدن به قله گَرگَش حداقل دو راه وجود دارد. راه شستهو رُفتهای که آسفالت شده و از دل کوه به نوک قله کشیده شده است. گویی برای آن است مدیران محترم هر چند وقت یکبار بیایند و کنار ساختمان در حال ساخت رصدخانه عکس یادگاری بگیرند. و دومی که به قول قدیمیها «مالرو» است. یعنی راهی که بلانسبت شما مالِ خر و الاغ و اسب و قاطر است. البته بین اهالی کوهنورد به «پاکوب» معروف است. زیاد پا خورده است. راه باریکی که بر تن ظریف طبیعت جا انداخته و راهنمای مسافران کوه و بیابان است. و البته بهترین مسیر است که ما را به قله میرساند. جوری که گویی بر اساس اصول علمی بنا شده است.
معمولاً الاغ را حیوان بیعقلی میدانند. یعنی دور از جانب شما هر وقت میخواهیم بگوییم فلانی عقل درست و حسابی ندارد، میگوییم «مغز خر خورده است». خر با همهی این بیعقلی خیلیوقتها راه را بهتر میشناسد. اینجا یکی از همانهاست. شیب کوه به خصوص جاهایی که تند میشود، غیر از این که قلب را به تکاپو میاندازد، نفسمان را بند آورده و به هِنهِن میافتیم؛ اینها خیلی چیز بدی نیست؛ شیب تند پدر زانو را درمیآورد. به خاطر این است که میگویند در شیبهای تند چه بالارفتن و چه پایین آمدن زیگزاگ برویم. یعنی راه را زیاد کرده ولی شیب را کم کنیم. این راههای مالرو یا «پاکوب» که به وسیله «الاغ» پایهریزی شده است از همین خاصیت پیروی میکند. جوری در دل طبیعت کشیده شده که گویی مهندسی است.
گروه از مسیر پاکوب ادامه میدهد. اثرِ تلاش همچنان بر پاکوب جا مانده است. زمانی که هنوز جاده ماشینرو درست نشده بود. تابلوهای رنگورو رفتهی زردرنگ همین را میگوید. ایستگاه شماره 4، ایستگاه شماره 3، ایستگاه شماره 2 . تابلوها برای این است که کارگران راه را گم نکنند. وسایل و تجهیزات را سالم به مقصد برسانند. ولی گویا همینکه جاده ماشینرو درست شده، «راه» گم شده است. وضعیت ایستگاه شماره یک چیزی غیر از این نمیگوید. سرِ قله، وسایل، امکانات و تجهیزات مثل لشکر شکستخورده پخش شده است. همیشه همین طور است. به قول قدیمیها «آفتاب و لگن هفت دست شام و ناهار هیچی» همهی اینکارها را کردیم که رصدخانه احداث شود. نه این که رصد خانه بهانه شود تا بر دامن کوه و طبیعت جاده ساخته و خرجِ برو و بیا، بریز و بپاش کنیم.
وقتی به قُله میرسیم گروه سرخوش به دنبال عکس یادگاری است. کسی کاری به این کارها ندارد که سنگ و سیمان نیمهکاره برای چه به حال خود رها شده است؟ چه موقع شروع کردهاند و چرا تمام نشده است؟ چرا اینقدر بیکس و کار است بیسروسامان است. پولش چقدر است و از کجا آمده است؟ چقدر پول میخواهد تا از این حال نذار درآید؟ متولی کجاست و به چه کار مشغول است؟ ولی گویی گروه سِحر و جادو شده است. هیچکدام از اینها را نمیبیند. دلخوش به عکس یادگاری با میلهگرد و آهنپارههای زنگزدهی پروژه ملی رصدخانه کامو است.
گنبد رصدخانه چیزی بیش از گنبد مساجد سطح شهر نیست که سر به هوا شده است. دایرهای به شعاع 5 متر که محیط آن را 20 ستون سیمانی در برگرفته است. مساحت آن سرجمع هفتاد، هشتاد مترمربع بیشتر نمیشود. صدمتر آن طرفتر ساختمان دیگری نیمهکار رها شده است. گویی ساختمان اداری رصدخانه است. آنهم خیلی کمتر از ساختمان حسینههایی است که در هر کوچه و خیابان شهر، چندتایی از آن بنا شده است. قطر پایهها زیاد نیست. وقتی آن را بغل کنی به راحتی دستانت به هم گره میشود. در صورتی که تعداد و قطر ستون حسینهها خیلی بیشتر از اینهاست.
ساختمان رصدخانه چیزی مثل مسجد و حسینهای است که گنبد آن کنار افتاده است. من اطلاعاتی از تلسکوپ و بحثهای فنی ندارم. ولی همین اندازه میدانم که حسینیهها که توسط هیئتامنا و با پول مردم محله پیگیری میشود سه چهار سال بیشتر طول نمیکشد تا ساخته شود. چشم برهم بزنی برای مراسم عزاداری محرم مهیا شده است.
تکمیل رصدخانه ملی مستلزم پیگیری است. فرد یا مجموعهای که دلش برای آن بسوزد نه این که همهی فکر و ذکرش چاپ مقاله در مجلات isi باشد که مثلاً بگویند دانشگاه فلان در سطح بینالمللی رتبه آورده است. آنوقت برای هم قربانصدقه رفته و نوشابه باز کنند. دلبر جانان من برده دل و جان و من. این برای آن تبریک بفرستد آن برای این. نانوایی دورو خاشخاشی سنگک که مسئولیت نان قرضی فرضی را به خوبی ادا کرده است.
مثلاً اگر دانشگاه کاشان در کویر لوت یا بیابان کالاهاری بنا شود یا در کاشان باشد چه فرقی میکند. اگر بنا به مقاله نوشتن است که اساتید محترم و اعضای هیئت علمی در خانه هم بنشینند از پس آن برمیآیند. این همه خرج و برج نمیخواهد. آنوقت رئیس دانشگاه میگوید صدای دانشگاه در کاشان شنیده نمیشود. باید پرسید آیا دانشگاه کاشان حرف به درد بخوری برای کاشان دارد که شنیده شود؟ یا صرفاً کارخانه تولید مقاله است – که البته در جایگاه خود محترم و معتبر است – مقالهها و دستاوردهای علمی که اساساً دردی از کاشان دوا نمیکند.
برای دانشگاهی که در سطح بینالمللی رتبه بیاورد ولی نتواند رصدخانه نیمهکاره زیرگوش شهر را پس از سالها به اتمام برساند چه میتوان گفت؟ اگرچه ریخت و پاشهای یک ماه دانشگاه کفاف صفر تا صد احداث رصدخانه مراغه را هم میدهد ولی بهتر آن است دانشگاه کاشان را به حال خود رها کنیم تا سرگرم افتخارات خود باشد؛ عجالتاً پروژه رصدخانه ملی کامو را به هیئتامنای یکی از مساجد کاشان سپرده شود تا سال دیگر آسمانی پرستاره تحویل بگیریم.