نگذاریم فطرت بچه‌ها گردوغبار بگیرد

«حوریه شیوا»: گاهی خسته از روزمرگی‌ها و دغدغه‌های بزرگسالی، پرت می‌شویم به دوران کودکی و یاد خاطرات شیرینمان می‌کنیم. گاهی هم بعضی نشانه‌ها، ما را به یاد دوران کودکی می‌اندازد: بوی کاهگل‌های خانه مادربزرگ، دیدن حوض‌های قدیمی، شنیدن یک موسیقی، چشیدن یک طعم، خواندن یک شعر، مطالعه یک کتاب، دیدن یک دوست یا شنیدن نام یک شخص. مصطفی رحماندوست یکی از همین‌هاست. کسی که در خاطرات کودکی بسیاری از ما به خصوص بچه‌های دهه 60 و 70 جایگاه خاصی دارد. هنوز هم شنیدن نام او، «شعر صد دانه یاقوت» و طنین صدایش در زمانی که از رادیو یا تلویزیون قصه می‌گفت را برایمان زنده می‌کند. شاعر و نویسنده‌ای که تابه‌حال از او بیش از 150 اثر در بخش‌های مختلف شعر، داستان و ترجمه برای کودکان و نوجوانان منتشرشده و تیراژ کتاب‌هایش به بیش از 5/5 میلیون نسخه رسیده است. به بهانه برنامه جشن امضای کتابش در شهر کاشان که یکی از برنامه­های نخستین جشنواره بین­المللی کتاب کودک کاشان از 22 تا 25 آذر بود، دقایقی را به گفتگو با ایشان نشستیم.

جناب رحماندوست، کودکی شما چگونه گذشت؟ اهل شنیدن قصه و داستان هم بودید؟

در دوران کودکی، اصلاً کتابی برای خواندن نداشتیم. واقعاً یادم نمی‌آید در آن دوران، کتابی برای کودکان دیده باشم. یک مجله کیهان بچه‌ها بود که آن هم پول نداشتیم هر هفته بخریم، دست‌دوم آن را از دکه‌های روزنامه‌فروشی می‌خریدیم و از این بابت ناراحت می‌شدیم که جدول‌هایش حل‌شده به دستمان می‌رسید!  کل خواندنی کودکانه ما همین بود. کتاب در خانه برای ما نمی‌خواندند اما قصه می‌گفتند.

از چه کتاب‌هایی قصه می‌گفتند؟ مثلاً کلیله‌ودمنه؟

مرحوم مادربزرگم مکتب­دار بود و اهل گفتن قصه و حکایت؛ به هر مناسبتی قصه می‌ساخت یا در ذهنش بود و می‌گفت. این حرف‌ها مال امروز است که از روی کتاب قصه بگویند. قدیمی‌ها بیشتر از حافظه‌شان استفاده می‌کردند.

چرا آمدید سراغ حوزه کودک؟ چه جذابیتی برایتان داشت؟

باید اینطور بگویم که حوزه بزرگسالان برایم جذابیت نداشت. من تا پایان دوره کارشناسی برای بزرگسالان قصه طنز می‌گفتم و یا شعر اجتماعی. پایان دانشگاه اتفاق‌هایی افتاد که مفصل است و احساس کردم  بی‌دلیل ادای روشنفکری درمی‌آورم و دیگران هم خیلی روشنفکرانه به کارهایم نگاه می‌کنند اما نه من حرف‌های آنها را می‌فهمم و نه آنها حرف مرا با دلیل به­به و چه­چه می‌کنند. همین سبب شد برای بزرگسالان ننویسم. در آن زمان هم گهگاه به نوجوانان فکر می‌کردم و نمایشنامه‌ای هم برای نوجوانان نوشته بودم. اواخر سال 1356 بود که به‌ طور جدی وارد حوزه کودک و نوجوان شدم و دیگر این حوزه را رها نکردم تا الآن.

دنیای بچه‌ها، دنیای تظاهر نیست، اگر خوششان بیاید لبخند می‌زنند، اگر بدشان هم بیاید شانه‌هایشان را بالا می‌اندازند.

پدر و مادرتان تا چه حد در به وجود آمدن جایگاه فعلی شما در ادبیات فارسی نقش داشتند؟

در آن روزگار، در دوران دبیرستان، قصه می‌نوشتم و قصه‌هایم در مجله‌های محلی چاپ می‌شد، ولی از ترس خانواده با نام مستعار چاپ می‌کردم. دلم نمی‌خواست خانواده‌ام بفهمند؛ چون اولین حرفشان این بود که چرا درس نمی‌خوانی؟ من هم در درس خواندن آدم متوسطی بودم. اخیراً به موزه آموزش‌ و پرورش همدان رفته بودم، کارنامه‌ام را به دیوار زده بودند، مثلاً انشا شده بودم ۱۲ یا دستور زبان 11!

درحالی‌که من در همان روزگار نامه عاشقانه سفارشی برای دیگران می‌نوشتم ۲ ریال یا انشا برای بزرگ‌تر از خودم می‌نوشتم یک ریال!

می‌توانم بگویم تنها نقشی که داشتند این است که بیش از آن اذیتمان نکردند و اجازه دادند کارمان را بکنیم!

برای کشف استعدادها و روی آوردن نسل جدید به کتاب‌خوانی چه باید کرد؟

موضوع کشف و پرورش استعداد کودکان دست‌آویز یک عده شده و با آن دکان و دستگاهی برای خودشان راه انداخته‌اند. بارها با آدم‌هایی برخورد کرده‌ام که توسط این به ‌ظاهر مشاوران، گول‌زده شده‌اند. متأسفانه والدین دوست دارند بقیه بگویند بچه تو نابغه است و بیا اینجا ما استعدادهایش را پرورش می‌دهیم. به نظر من اگر بچه‌ها را رها کنیم و فقط دوروبرشان باشیم و هوایشان را داشته باشیم تا بیراهه نروند خیلی بهتر است تا اینکه به‌زور ببریم و کشف استعداد کنیم. مدرسه‌های امروزی هم همه بیچاره کننده‌اند؛ پول مفصل می‌گیرند و پدر بچه را درمی‌آورند. از کلاس اول بچه را برای کنکور و دانشگاه و آموزش زبان خارجی آماده می‌کنند. دلم برای بچه‌های امروزی می‌سوزد که نمی‌توانند بازی کنند. ما دبستان که بودیم سه چهارتایی جمع می‌شدیم یک‌گوشه‌ای، بازی می‌کردیم. یکی می‌خواند بقیه دست می‌زدند، یکی فلوت می‌زد و دیگری سازدهنی. عالی بود! اما الآن بچه‌ها فرصت بچگی کردن پیدا نمی‌کنند.

چه‌کار می‌شود کرد برایشان؟

برای بچه‌ها فقط می‌شود دل سوزاند. باید گوش پدر و مادرها را کشید و تنبیهشان کرد. والدین باید بدانند جامعه هم دکتر می‌خواهد، هم مهندس، هم مکانیک، هم کارمند و هم راننده. معلوم نیست راننده‌ ارزش الهی‌اش کمتر از یک دکتر باشد. یک مقدار باید فرهنگ اجتماعی جامعه تغییر کند. گذشته‌ها که توکل به خدا بیشتر بود و مردم تلاش می‌کردند بچه‌هایشان سالم و حلال‌خور بار بیایند، بچه‌ها آزادتر بودند، اما امروز توکل گم‌شده است. فقط این وسط آدم دلش برای بچه می‌سوزد.

نوشتن و سرودن برای کودکان چه پیش‌نیازهایی لازم دارد و یک نویسنده یا شاعر برای اثربخشی کارش باید چه‌کار کند؟

شاید تنها راه اثربخشی دو مسئله باشد: یکی رعایت ویژگی‌های نوشتن برای بچه‌ها با ادبیات کودکانه که شامل شناخت ویژگی‌های روان‌شناختی کودک، شناخت مشخصات تاریخی و جغرافیایی مخاطب، زبان و موارد دیگر است. بخش دوم که از آن غافلیم، محتوا و حرفی است که می‌خواهیم بزنیم. بعضی دوستان، آدم‌هایی هستند که خوب می‌نویسند، اما نمی‌دانند چه بنویسند. برای 30 سال بعد مخاطب خود فکر نمی‌کنند. باید به مسائل عمده جهانی که مخاطب با آن برخورد دارد فکر کنند؛ مثل تنهایی که یکی از مسائلی است که همه در سطح جهان گفته‌اند که آینده بشر را تهدید می‌کند. بسیاری از نوشته‌های ما جنبه سرگرمی دارد؛ خود من هم کلی شعر سرگرم‌کننده دارم، اما حتی اگر پشت سر آن شعر سرگرم‌کننده این تفکر نخوابیده باشد که من می‌خواهم بچه‌ام را شاد کنم و به او امکان حرکت و انرژی بدهم تا از زندگی بیشتر بهره ببرد، آن‌هم به درد نمی‌خورد. اغلب ما مطالعات شخصی‌مان در زمینه‌های غیرکودکانه کم است و خواه‌ناخواه حرف برای گفتن کم داریم لذا اغلب حرف‌ها تکراری شده است.

جشن امضا را تا چه حد مفید می‌دانید و معمولاً بازخورد آن از مخاطبان برای شما چطور بوده است؟

این آیینی است که این روزها اتفاق می‌افتد و سال‌های پیش نبوده است. امضای کتاب، از هر نظر خوب است؛ اول اینکه نویسنده می‌فهمد که هستند کسانی که کتاب نویسنده و خود او را دوست دارند، از طرفی برای مخاطب خاطره­سازی می‌شود. به باور من، باید با بازی‌ها، نوشتن‌ها و سرودن‌ها برای مخاطب خاطره بسازیم، آن خاطره، از محتوای کتاب ماندگاری بیشتری دارد. امضای کتاب، مثل شرکت در یک آیینی است که شاید چندان محتوا نداشته باشد، اما آن آیین سازنده‌تر از سخنرانی است. این‌که چه کسی کتاب را نوشته، چطور می‌توانم از او امضا بگیرم و … مقدمات علاقه‌مندی به کتاب است و خیلی هم عالی است. من مادری را دیدم که کودکش را پیش من آورد با کتابی که من برای آن مادر در کودکی امضا کردم؛ گفت شما در کودکی برای من امضا کردید، الآن برای بچه من هم کتابتان را امضا کنید. خب معلوم است که این کتاب را ۲۰ سال نگه‌داشته است.

آیا جشنواره‌های کودک و نوجوان را در میزان علاقه‌مندی به مطالعه مفید می‌دانید؟

برگزاری جشنواره‌های کودک و نوجوان در شهری مثل کاشان، کمترین فایده‌اش این است که کسانیکه در طول سال همدیگر را نمی‌بینند آنجا می‌توانند همدیگر را ملاقات کرده و تبادل‌نظر کنند، بعد اینکه یکدفعه در شهر کوچکی که شاید یک نویسنده هم پیدا نمی‌شود، 20 یا 30 تا از آدم‌هایی که بچه‌ها اسمشان را شنیده‌اند پیدایشان می‌شود و احساس لذتی به بچه‌های شهر دست می‌دهد و این اتفاق خواه‌ناخواه در میزان مطالعه و علاقه‌مند کردن آن‌ها به مطالعه مؤثر است.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.