رودرویی ناکام سارقان خودرو با فرزند نائب رئیس شورای شهر مشکات
«سلمان محمدی» پسر نائب رئیس شورای شهر مشکات ساعت 8 دیشب از منزل پدری خارج میشود تا بعد از تعویض بنزین خودروی به محل سکونت خود در تهران برود.
هنوز دویست متر از خانه دور نشده که در مقابل زمین خیمهگاه مشکات، یک زوج جلوی او را میگیرند و از او دربارهی آدرس اتوبان میپرسند و میخواهند تا آنها را تا کنار جاده برساند.
محمدی به آنها میگوید در این موقع اتوبان تاریک است و ماشین نگه نمیدارد. آنها پاسخ میدهند که با یکی از اقوامشان قرار دارند.
جوان مشکاتی میگوید «گفتم زن دنبالشه، گناه داره، برسونمش».
زن صندلی عقب پشت سر راننده مینشیند و مرد صندلی جلو. به خروجی اتوبان که میرسند، زن از صندلی عقب چاقویی را کنار گردن محمدی میگذارد و میگوید آرام حرکت کن.
جوان مشکاتی مبهوت به عقب نگاه میکند. زنی در کار نیست. کسی که عقب سوار شده یک مرد حدود 45 ساله است که با چادر و آرایش مقابل او ظاهر شده بوده است.
ناچار میشود به مسیر ادامه دهد. همزمان یکی از جوانان محله را میبیند که وارد اتوبان میشود. ماشینش را میشناسد. نور امیدی در دلش روشن میشود. تلاش میکند با چراغ زدن او را متوجه موضوع کند اما او با سرعت از کنار آنها میگذرد.
در مسیر اتوبان از او میخواهند جیبهایش را خالی کند. جوان مشکاتی میگوید پول ندارد اما آنها باور نمیکنند.
کسی که جلو نشسته دست زیر صندلی رانده میکند و کیفی را بیرون می آورد. 2 میلیون و 300 هزار تومان وجه نقد و 15 میلیون تومان چک برمیدارد و میگوید هرچی که در جیب داری خالی کن.
محمدی میگوید در جیبهایش چیزی نیست اما آنها خودشان دست به کار میشوند و تمام جیبهایش را میگردند.
خودرو به نزدیکی مجتمع بین راهی حسین آباد میرسد. جوان مشکاتی تصمیم میگیرد بلافاصله ماشین را به طرف مجتمع هدایت کند اما قبل از هرگونه اقدامی کسی که پشت سر نشسته چانههای او را از عقب گرفته، بالا میآورد و سر او را به صندلی میچسباند تا جلوش را نبیند و کسی هم که جلو نشسته فرمان را محکم نگه میدارد.
سن سن را رد میکند و به نزدیکی پارکینگ بالای آبشیرین میرسند. از محمدی میخواهند آرام ماشین را کنار بزند تا او را پیدا کرده و ماشین را با خودشان ببرند.
او از غفلت آنها استفاده کرده و سرعت ماشین را به صدکیلومتر رسانده و با زدن به زیر فرمان سعی میکند خود را به داخل پل پرتاب کند.
او میگوید: گفتم هم خودم را میکشم هم اینها را. زیر فرمان که زدم ماشین در مسیر خاکی افتاد و به شدت بالا و پایین میشد. در چندمتری جاده قدیم یک گودال بزرگ بود که جلو ماشین روبه گودال رفت اما چرخهای عقب گیر کرد.
سارقان که خود را ناکام میبینند سلمان محمدی را از ماشین پایین میکشند. از ساعت 8:15 دقیقه تا 9 شب او را مورد ضرب و شتم شدید قرار میدهند. با چاقو صورتش را زخمی میکنند و وقتی که بی حال میشود، با بندهایی شبیه بند کفش، پاهای او را به هم میبندند و او را پشت فرمان ماشینش مینشانند. یکی از دستهایش را از بین پاهایش رد می کنند و هردو مچ دست را هم از پایین به هم میبندند و او را رها میکنند.
چند ساعت از خروج او از خانه میگذرد. «اسماعیل محمدی» نائب رئیس شورای شهر با پسرش تماس میگیرد اما موفق به برقراری تماس نمیشود. با همسر در تهران تماس میگیرند اما همسر هم با نگرانی میگوید که از شوهرش خبری ندارد.
اسماعیل محمدی میگوید: با پلیس تماس گرفتیم گفتند در این مسیر هیچ تصادفی نداشتهایم. چند بار مسیر قم تا کاشان را رفتیم اما هیچ خبری نبود.
آنها بارها از روبروی خودروی سلمان عبور میکنند اما در تاریکی شب آن را نمیبینند تا اینکه ساعت 7 صبح، سبزیفروشی که از قم به مشکات میآید متوجه خودرویی میشود که به حالت چپ شده در کنار یک گودال قرار گرفته است.
داخل ماشین را که نگاه میکند متوجه میشود دست و پای راننده در حال نامتعادلی به هم بسته شده است. دستهای محمدی را باز میکند. پیکنیک گازی را که در خودروی خود دارد روشن میکند تا او کمی گرم شود.
محمدی میگوید شب سختی بود. در این حالت نامتعادل یک شب سرد را پشت سر گذاشتم. پاهایم از شدت سرما حرکت نداشت. دیگر نمیتوانستم صحبت کنم.
او میگوید به گمانم سارقان همدست سومی داشتهاند چون از آینه که نگاه میکردم به کنار اتوبان رفتند و بالافاصله سوار خودرویی شدند و رفتند.
شاهدان عینی میگویند اگر چرخهای عقب ماشین گیر نمیکرد هر سه نفری که در ماشین بودند یا جان میدادند یا به شدت مجروح میشدند.
یه کم حرفه ای خبر را بنویسید.البته خبر که نبود انشاء بود.